دستاوردهاى سریع علوم تجربى در قرون اخیر، و توانا ساختن انسان در تسلط بر طبیعت، موجب شد که انسان با یک گذر روانشناختى، علم تجربى را معیار همه علوم و معرفتها قرار داده و آن را بر صدر علوم بنشاند. اما چندى نگذشت که تدقیقات مطرح شده در فلسفه علم، بطلان تلقى فوق را اثبات نموده و روشن ساخته است که علم تجربى - در مقام نظر - هیچ برترى بر سایر علوم نداشته و از اساس معتبرى برخوردار نیست و در مقام تعارض میان علوم تجربى و معرفتهاى متعلق به حوزه هاى دیگر، هیچ دلیل منطقى بر ترجیح معرفتهاى تجربى، وجود ندارد.
در میان موجودات عالم ماده، انسان تنها موجودى است که واجد کمالات بالقوه متعدد در حد اعلاى آن و از جمله، کمال علم است. موجودات دیگر - مانند حیوانات و جنیان - در این کمال، همپاى انسان نمى باشند، و شاید به همین سبب; یعنى دارا بودن علوم مختلف است که انسان، مسجود ملائکه نیز واقع شد. با عنایت به ویژگى اختیار در انسان، او توانست از راه علم به قدرتهاى عظیمى دست یابد و در بسیارى از موجودات پیرامون خود تصرف نموده و سعى کند تا همه آنها را بر اساس میل و خواست خود تنظیم نماید. اما علم انسان، منحصر به حوزه خاصى نبوده بلکه واجد علم و معرفت در حوزه هاى مختلف نظرى و علمى مى باشد، و تعیین ارزش هر یک از آن حوزه ها محتاج به بررسى اعتبار آنها است، اما روشن است که بررسى اعتبار نظریات علمى انسان در همه حوزه هاى مذکور علاوه بر این که از عهده این نویسنده خارج است، مجال بسیار عظیمى را مى طلبد که این مقال، گنجایش آن را حتى به صورت اجمالى ندارد. از این جهت بحث خود را منحصر به حوزه خاصى از علم مى کنیم و براى پرهیز از مغالطه اشتراک لفظى و عدم سقوط در ورطه جهالت و گمراهى لازم است در ابتدا، مفردات بحث، را توضیح دهیم. اعتبار
اعتبار یک نظریه از دو جهت قابل بررسى است: 1 - اعتبار نظرى
مقصود از اعتبار و ارزش نظرى یک تئورى - در این مقاله - صدق و مطابقت آن با واقع مى باشد; یعنى بررسى این امر که آیا یک نظریه، صحیح و صادق است یا کاذب و غلط؟ 2 - اعتبار عملى
اعتبار عملى یک نظریه به معناى آن است که آن نظریه در مقام عمل مشکلات عملى را حل نماید. روشن است که حل مشکلات انسان در مقام عمل به وسیله یک نظریه، مساوى با صدق آن نظریه نیست; یعنى ممکن است یک نظریه در مقام نظر، نظریه اى کاذب و غیرمطابق با واقع باشد ولى برخى از مشکلات عملى به وسیله آن حل شود.
مقصود از واژه اعتبار، جهت اول (یعنى اعتبار در مقام نظر) است; یعنى بحث این مقاله در مورد این است که آیا تئوریهاى علمى، تئوریهاى صادق و مطابق با واقع هستند یا نه؟ تئورى
گرچه تئورى در برخى اصطلاحات، معناى خاصى دارد ولى مقصود ما از تئورى، هر نظریه اى - اعم از قانون و غیر آن - است که در علم، مطرح مى باشد. علم
چنانکه در مقاله علم گرایى (2) ذکر گردید، علم در لغت و اصطلاح، داراى معانى بسیار متفاوتى است; اما مراد از علم در این بحث، علم تجربى است. و مقصود از علم تجربى، همان معنایى است که از واژه science اراده مى گردد. در توضیح لغت science آورده اند:
فعالیت نظرى و عملى مشتمل بر تحقیق سیستماتیک پیرامون ساختمان و رفتار جهان مادى و طبیعى از طریق مشاهده و آزمایش است. (3)
معرفتى که از تحقیق سیستماتیک ساختمان و رفتار جهان فیزیکى به دست مى آید، چنین معرفتى مشتمل بر آزمایش و اندازه گیرى و توسعه تئوریها براى تبیین نتایج رفتارهاى جهان طبیعى است. (4)
علم تجربى عبارت است از تحقیق در مورد ماهیت اشیا (و موجودات) طبیعى و رفتارهاى آنها و معرفت به دست آمده در مورد آنها. (5)
در تبیین واژه science در تعریف هاى یاد شده، بر دو امر تاکید شده است: 1 - مطالعه و تحقیق پیرامون جهان مادى و طبیعى و موجودات در آنها. 2 - تاکید بر روش مشاهده (6) و آزمایش. (7)
بنابراین در صورتى که اولا، متعلق معرفت، امورى غیرمادى و طبیعى باشد و ثانیا، روش کسب معرفت، غیر از مشاهده و آزمایش باشد، چنین علمى، علم تجربى نمى باشد، از این رو، معرفتهاى به دست آمده از راه عقل (به معناى مورد نظر نزد فلاسفه مسلمان و تابعین آنها)، کشف و شهود عرفانى و وحى، علم تجربى خوانده نمى شوند.
در عصر جدید، به سبب تواناییهاى زیادى که بشر در تسلط بر طبیعت پیرامون خودش از راه علوم تجربى به دست آورد، با یک گذر روانشناختى، به این نتیجه رسید که برترین علم و معرفت، معرفت تجربى مى باشد و باید همه علوم و معارف دیگر را بر اساس معیارهاى علوم تجربى مورد ارزیابى قرار داد. و نسبت «علمى» دادن به بعضى از ادعاها، استدلالها و آثار تحقیقى به صورتى انجام مى شود که نوعى امتیاز یا نوع خاصى اعتماد از آن اراده مى شود.
با وجود سرخوردگى عده اى از علم به سبب ثمراتى از قبیل بمبهاى هیدروژنى و آلودگى محیط زیست، که گروهى علم را سبب آن مى پندارند، شواهد بسیارى در زندگى روزمره وجود دارد که علم مورد احترام بسیار است.
در اغلب آگهى ها اعلام مى شود به طور علمى نشان داده شده که این محصول یا آن محصول، مفیدتر، پر قدرت تر و داراى جاذبه بیشتر است و یا از جهتى ترجیح بیشترى نسبت به سایر محصولات رقیب دارد. آنان امیدوارند با این عمل القا کنند که ادعایشان بر اساسى مطمئن، و شاید، غیرقابل چون و چرا گذاشته شده است.
به همین منوال، در بعضى از موارد براى تبلیغ و حمایت از مسیحیت، چنین عنوان مى شود: «علم سخن مى گوید: انجیل مسیحیت تحقیقا صحیح است.» و به دنبال آن افزوده مى شود: «حتى دانشمندان، خود، امروزه بدان اعتقاد دارند.» ارج گذارى به علم منحصر به زندگى روزمره و وسایل ارتباط جمعى نیست، بلکه آشکارا در کانونهاى علم و تحقیق و در تمام اجزاى جهان معرفت مشاهده مى شود. این که بسیارى از حامیان حوزه هاى مطالعاتى، این حوزه ها را «علم» مى خوانند از این روست که تلویحا فهمانده شود روشهاى مورد استفاده به همان اندازه معتبر و ثمربخش است که در علم با سابقه اى همچون فیزیک. به کار بردن اصطلاحات علوم سیاسى و علوم اجتماعى مدتهاست متداول شده است. مارکسیستها با تاکید بسیار اصرار مى ورزند که ماتریالیسم تاریخى، علم است، علاوه بر آن، در حال حاضر در آموزشگاهها و دانشگاههاى امریکا رشته هایى چون علوم کتابدارى، علوم ادارى، علم خطابه، علوم جنگلدارى، علوم لبنیات، علوم لحمیات و حیوانات و حتى علوم کفن و دفن تعلیم داده مى شود. (8)
اما جاى این پرسش وجود دارد که مرجعیت علوم تجربى در همه معرفتهاى بشرى بر چه دلیل یا دلیلهایى منطقى استوار است؟
چرا موفقیت علمى و راهگشایى علم در حل مشکلات مادى و قدرت دادن به انسان براى بهره ورى هر چه بیشتر از دنیاى مادى و تسلط بر آن، موجب آن مى شود که اولا، خود معرفتهاى تجربى به لحاظ نظرى داراى ارزش معرفت شناختى - یعنى صدق و مطابقت با واقع - باشند و ثانیا، ملاک و معیارى براى داورى معرفتهاى دیگر بشر گردند؟ به عنوان مثال «پوزتیویستها» معتقدند به طور کلى، هر گزاره اى به شرطى معنادار است که تجربه پذیر باشد; و اگر گزاره اى تجربه ناپذیر باشد پوچ و بى معناست. مثلا گزاره هاى دینى، فلسفى و عرفانى، بى معنى و پوچ مى باشند; زیرا گزاره «خدا موجود است»، یا «موجودات مجرد هم داریم» به هیچ وجه تجربه پذیر نیستند; یعنى نمى توان در تجربه، خدا یا موجودات مجرد را مورد آزمون قرار داد تا صحت و بطلان این دو گزاره را به دست آورد.
بدیهى است، که با بررسى مساله اول - یعنى اعتبار نظرى معرفتهاى تجربى - حقیقت امر در مساله دوم نیز روشن خواهد شد. بدین منظور، به سراغ برخى از فلاسفه علم رفته تا با عنایت به آراى آنها، مساله مهم اعتبار نظرى علوم تجربى را مورد بررسى قرار دهیم.
در تلقى رایج، معرفت علمى، معرفتى است اثبات شده. نظریه هاى علمى به شیوه اى دقیق از یافته هاى تجربى که به واسطه مشاهده و آزمایش به دست آمده اند، اخذ مى شوند. علم بر آنچه مى توان دید، شنید و لمس کرد و امثال اینها بنا شده است. عقاید و سلایق شخصى و تخیلات نظرى هیچ جایى در علم ندارند. علم عینى است، و معرفت علمى، معرفت قابل اطمینانى است; زیرا به طور عینى اثبات شده است. این دیدگاه ابتدا در جریان و در نتیجه انقلاب علمى، که عمدتا در قرن هفدهم و توسط دانشمندان پیشگام بزرگى چون گالیله و نیوتن رخ داد، عمومیت یافت.
جهت بررسى این تلقى و تبیین دقیق اعتبار نظرى تئوریهاى علمى، دیدگاههاى مهم زیر از فلسفه علم را مطرح مى نماییم: 1 - استقراگرایى سطحى
مطابق استقراگرایى سطحى، علم با مشاهدات آغاز مى شود. عالم مشاهده گر باید داراى اعضاى حسى معمولى و سالم باشد و باید آنچه را که با توجه به وضعیت مورد مشاهده مى تواند ببیند، بشنود و... با امانتدارى تمام ضبط کند و این عمل باید با ذهنى خالى از پیشداورى انجام پذیرد. صدق گزاره هایى راجع به چهره اى از دنیا را مى توان به نحوى مستقیم با به کارگیرى بدون پیشداورى حواس مشاهده گر توجیه و یا تصدیق نمود. و این گزاره ها مبنا و اساسى را به وجود مى آورند که مجموعا معرفت علمى را مى سازند.
اما گزاره هاى فوق، گزاره هایى شخصى هستند در حالى که نظریات مورد قبول در علم، کلى مى باشند. از این رو جاى این سؤال هست که اگر علم بر تجربه بنا شده باشد، چگونه مى توان از امور قابل مشاهده جزئى به قضایاى کلى رسید؟ به سخن دیگر، چگونه مى توان مدعیات بسیار کلى و نامحدود را که در قالب نظریه ها طرح مى شوند بر اساس شواهد محدودى که مرکب از تعداد محدودى گزاره مشاهده اى است توجیه کرد؟
پاسخ استقراگرایان این است که به شرط رعایت بعضى شروط معین، مى توان از تعدادى گزاره هاى شخصیه، قانون جهان شمول را نتیجه گرفت، مثلا تعدادى مشاهده درباره حرارت دادن فلزات را به قانون «فلزات در اثر حرارت انبساط مى یابند» تعمیم مى دهیم و این شرایط عبارتند از:
1 - تعداد گزاره هاى مشاهده اى که اساس تعمیم را تشکیل مى دهند باید زیاد باشند;
2 - مشاهدات باید تحت شرایط متنوعى تکرار شوند;
3 - هیچ یک از گزاره هاى مشاهده اى نباید با قانون جهان شمول ماخوذ، معارضه کند.
به عنوان مثال، تعمیم، «تمام فلزات در اثر حرارت منبسط مى شوند» هنگامى مجاز خواهد بود که تمام مشاهدات انبساط که تعمیم بر آن بنا شده، تحت شرایط بسیار متنوعى صورت گرفته باشد. انواع مختلف فلزها - آهنى، نقره اى، مسى و غیره - با اندازه هاى مختلف بلند و کوتاه و در فشارهاى مختلف زیاد و کم در دماهاى مختلف بالا و پایین و غیره، باید حرارت داده شوند. اگر در تمام این موارد، انواع فلزات حرارت یافته منبسط شوند، فقط در آن صورت مجاز هستیم که از گزاره هاى مشاهده اى به دست آمده، قانون کلى را نتیجه بگیریم. به علاوه، آشکار است که اگر یک نمونه; یعنى فلزى پس از حرارت دیدن انبساط نیافت در آن صورت، تعمیم ما موجه نخواهد بود. بنابراین شرط سوم، اساسى است. (9) بررسى مساله استقرا
مطابق نظر استقراگرایان سطحى، علم با مشاهده آغاز مى شود و سپس از طریق استقرا، به تعمیم مناسب رسیده و گزاره هاى کلى که معرفتهاى تجربى از آن تشکیل شده است به دست مى آید.
تقریر اصل استقرا به این صورت است:
«اگر تعداد زیادى الف تحت شرایط بسیار متفاوتى مشاهده شوند و اگر تمام الف هاى مشاهده شده بدون استثنا خاصیت ب را داشته باشند، آنگاه تمام الف ها خاصیت ب را دارا هستند».
حال سؤال این است که خود این اصل، چگونه قابل توجیه است؟ به عبارت دیگر، بر فرض که بپذیریم، مشاهده به منزله نخستین گام، مجموعه مطمئنى از گزاره هاى مشاهده اى در اختیار ما مى گذارد، اما به چه دلیلى برهان استقرایى منتهى به معرفت علمى قابل اتکا و یا شاید درست مى شود؟
استقراگرایان دو نوع پاسخ منطقى و تجربى ارائه داده اند: الف) پاسخ منطقى
استدلال منطقى این ویژگى را دارد که اگر مقدمات صادق باشند - صورتا و مادتا - نتیجه، حتما صادق خواهد بود و کذب نتیجه با فرض صدق مقدمات، مستلزم تناقض است. ولى در استقرا، چنین امرى جارى نیست; یعنى با فرض صدق مقدمات، کذب نتیجه محتمل بوده و مستلزم هیچ گونه تناقضى نیست. به عنوان مثال، اگر من کلاغهاى متعدد سیاه رنگ را در نقاط مختلف و زمانهاى مختلف مشاهده کردم بر اساس اصل استقرا باید بتوانم نتیجه بگیرم، همه کلاغها سیاه هستند; ولى با این که همه این مقدمات، صادق اند لازمه اش این نیست که نتیجه نیز حتما صادق باشد و ممکن است کلاغى دیده شود که رنگ بالهایش، صورتى باشد. یافتن چنین مصداقى مستلزم تناقض نیست، و اگر چنین چیزى رخ دهد، در آن صورت قضیه «تمام کلاغها سیاه هستند» کاذب مى شود. به عبارت دیگر، استنباط اولیه که به دلیل برآوردن شروط تصریح شده اصل استقرا درست بود به نتیجه کاذب منتهى شد، با آن که تمام مقدمات استنباط صادق بود. اگر ادعا کنیم که تمام کلاغهاى مشاهده شده سیاه بودند و نیز این که همه کلاغها سیاه نیستند، در این صورت هیچ تناقضى لازم نمى آید; بنابراین نمى توان استقرا را بر مبنایى منطقى توجیه نمود. ب) پاسخ تجربى
اخذ اصل استقرا از تجربه بدین شرح است: «مشاهده شده که استقرا در مواقع متعددى به کار گرفته شده است».
براى مثال، قوانین فیزیک نور که به واسطه استقرا از نتایج آزمایشى اخذ شده اند در موارد عدیده اى در طراحى آلات و ابزار بصرى به کار رفته اند به نحوى که کارکردشان قرین توفیق بوده است. به علاوه قوانین حرکت سیارات که از مشاهده موقعیتهاى اجرام آسمانى اخذ گردیده اند، براى پیش بینى وقوع خسوف و کسوف به طور موفقیت آمیزى به استخدام گرفته شده اند.
مى توان بر این فهرست، کثیرى از تبیینها و پیش بینى هاى موفق دیگرى را افزود که به مدد قوانین و نظریه هاى علمى اى که به صورت استقرایى اخذ شده اند، صورت پذیرفته است، بدین طریق اصل استقرا توجیه مى شود.
ولى همانگونه که دیوید هیوم (1776 - 1711) در اواسط قرن هیجدهم به طور قطعى نشان داد، توجیه فوق به هیچ وجه قابل قبول نیست، و در واقع مشتمل بر دور است; زیرا خود، متوسل به همان برهان استقرایى مى شود که اعتبار آن نیاز به توجیه دارد. برهانى که براى توجیه استقرا اقامه شده است بدین شکل است:
اصل استقرا در مورد الف موفقیت آمیز بود.
اصل استقرا در مورد ب موفقیت آمیز بود و بقیه موارد را با این مقایسه کن.
پس اصل استقرا همیشه موفقیت آمیز است.
در اینجا گزاره اى کلى حاکى از اعتبار اصل استقرا، از تعدادى گزاره جزئى که خبر از کامیابى آن اصل درگذشته مى دهند، استنباط شده است. بنابراین، این برهان، استقرایى است. از این رو، نمى تواند مورد استفاده براى توجیه اصل استقرا قرار گیرد. ما نمى توانیم از استقرا سود جسته و استقرا را توجیه کنیم. این مشکل توجیه استقرا همان است که در سنت فلسفى، «مساله استقرا» نام گرفته است.
علاوه بر دور موجود در توجیه اصل استقرا، این اصل دچار نارساییهاى دیگرى است. این نقیصه ها از ابهامى که در شروط «کثرت» و «تنوع» مشاهدات نهفته است سرچشمه مى گیرند.
چند مشاهده، کثیر محسوب خواهد شد؟ یک میله فلزى چند بار باید حرارت داده شود تا بتوان نتیجه گرفت که میله فلزى همیشه پس از حرارت منبسط مى شود؟ آیا ده بار و یا صد بار کافى است؟ پاسخ به این سؤال هر چه باشد مى توان نمونه هایى بر شمرد که درباره ضرورت تعیین تعداد ثابتى از مشاهدات تردید ایجاد مى کند.
نظریه استقراگرایى سطحى هنگامى متزلزلتر مى شود که درباره شرط «تنوع» مشاهدات موشکافى شود. چه چیز به منزله تنوع مهم شرایط محسوب مى شود؟ براى مثال، هنگام کاوش نقطه جوش آب، آیا باید فشار را تغییر دهیم، یا خلوص آب، یا روش حرارتى و یا زمان انجام آزمایش را؟ پاسخ به دو سؤال اول مثبت و به دو سؤال دوم منفى است، اما این پاسخها بر چه اساسى استوارند؟ این سؤال مهمى است; زیرا فهرست تغییرات را مى توان با افزایش تنوع، از قبیل رنگ ظرف، هویت آزمایشگر، محل جغرافیایى و غیره، به طور نامحدودى بسط داد. مادامى که نتوانیم چنین تنوعهاى «زاید» را حذف کنیم تعداد مشاهدات لازم براى استنباط استقرایى مجاز، بى نهایت زیاد خواهد شد. بنابراین، بر چه مبنایى مى توانیم تعداد زیادى از گوناگونیها را زاید محسوب کنیم؟
پاسخ به این سؤال امر بسیار مهمى است; زیرا تمییز تنوع مهم از زاید با تکیه بر معرفت نظرى ما از وضعیت تحت بررسى و از انواع مکانیسمهاى فیزیکى مؤثر انجام مى گیرد، لکن پذیرفتن این نکته مستلزم قبول این نکته دقیق است که «نظریه» پیش از «مشاهده» نقش اساسى ایفا مى کند; یعنى بر خلاف نظریه استقرا گراى سطحى که مشاهده را مقدم بر نظریه مى داند، نظریه باید مقدم بر مشاهده باشد. و نمى توان پذیرفت که علم با مشاهده آغاز مى شود.
استقرا گرایان غیرسطحى و جدید مى پذیرند که علم با مشاهده آغاز نمى شود; از این رو از اشکال اخیر رها مى شوند. آنها با تمییز نهادن بین شیوه اى که یک نظریه، نخستین بار به اندیشه در مى آید و یا کشف مى گردد و شیوه اى که یک نظریه اى تصدیق یا ارزیابى مى شود، مى توانند این ادعا را که علم باید با مشاهدات بدون پیش داورى و نظر آغاز شود واگذارند.
مطابق این موضع تعدیل یافته، به سهولت پذیرفته شده که نظریه ها از راههاى مختلف و غالبا به شیوه هاى گوناگونى به دست مى آیند. ممکن است نظریه اى در اثر یک بارقه الهامى به کاشف رخ نماید، همانگونه که در داستان اساطیرى نیوتن، کشف قانون جاذبه با مشاهده افتادن سیبى از یک درخت الهام گرفته شده است.
همچنین ممکن است که اسطوره ها نیز در مقام کشف یک نظریه علمى دخالت داشته باشند. راسل در مورد نظریه خورشید مرکزى کپلر (1630 - 1571) مى گوید:
«کپلر متاثر از مذهب فیثاغورى بود و با آن که پروتستان کاملى بود، کم و بیش از روى خیالبافى به خورشید پرستى تمایل داشت. این انگیزه ها بى شک تمایلى به جهت فرضیه مرکزیت خورشید در او ایجاد مى کرد. جنبه فیثاغوریش همچنین او را متمایل به پیروى از رساله «تیمائوس» افلاطون مى ساخت که مى گوید معنى جهان باید وابسته به پنج حجم منتظم باشد. کپلر این اجسام را به عنوان راهنما در طرح فرضیه هاى خود به کار مى برد، و از حسن اتفاق، یکى از آنها مفید واقع شد.» (10)
در هر حال به محض این که قوانین و نظریه هاى جدید حاصل شوند، صرف نظر از نحوه تحصیل آنها، مساله اى که باقى مى ماند این است که آیا این نظریات، مى توانند صحیح و مورد قبول باشند؟
پاسخ آنها این است که مقدار زیادى از یافته هاى مربوط به نظریه را باید با مشاهده و تحت شرایط بسیار گوناگون پیدا کرد. سپس میزان اثبات پذیرى صدق یا صدق احتمالى نظریه در پرتو یافته ها را باید به مدد نوعى استنباط استقرایى تعیین کرد.
اما این نظریه نیز مخدوش است; زیرا حتى اگر تمییز میان مقام کشف یک تئورى و مقام ارزیابى آن روا باشد، اما این نظریه دچار این مشکل است که گزاره هاى مشاهده اى گرانبار از نظریه و در نتیجه خطا پذیرند. (11) 2 - ابطالگرایى
ابطالگرایان به سهولت مى پذیرند که مشاهده، توسط نظریه هدایت شده و آن را از پیش فرض مى گیرد. ابطالگرایان معتقدند که صدق یک نظریه و حتى صدق احتمالى آن را نمى توان با اتکا به شواهد مشاهده اى اثبات نمود; ولى مى توان با توسل به نتایج آزمایش و مشاهده، بطلان برخى از نظریات علمى را نشان داد. به سخن دیگر، نظریه ها را مى توان در پرتو شواهد مناسب به طور قطع ابطال نمود، در صورتى که هرگز نمى توان صدق و یا صدق احتمالى آنها را صرف نظر از نوع شواهد، مورد تصدیق قرار داد. پذیرش نظریه ها همواره موقتى است، اما طرد و رد نظریه ها مى تواند قطعى باشد. و علت نامگذارى ابطالگرایى همین عامل است. (12)
چنانکه در نقد نظریه استقرا گرایان بیان شد، از قضایاى مشاهده اى شخصیه نمى توان منطقا قضایاى کلى و عام را نتیجه گرفت; ولى مى توان با یک قضیه مشاهده اى شخصیه، نظریه کلى را باطل نمود. براى مثال، اگر گزاره «کلاغى که در مکان م و در زمان ز مشاهده شده سیاه نبود.» در اختیار ما باشد به طور منطقى از آن نتیجه مى شود که «همه کلاغها سیاه هستند» غلط است، و یا اگر بتوان در آزمایش به وسیله مشاهده اثبات کرد که یک وزنه ده کیلویى و یک وزنه یک کیلویى در سقوط آزاد با سرعت تقریبا برابر حرکت مى کنند، آنگاه مى توان نتیجه گرفت این ادعا که سرعت سقوط اشیا متناسب با وزن آنهاست غلط مى باشد.
ابطالگرایان، علم را به مثابه مجموعه اى از فرضیه هایى مى پندارند که به منظور توصیف یا تبیین دقیق رفتار چهره اى از جهان موقتا پیشنهاد شده اند، با این همه، هر فرضیه اى اینگونه نیست، چنانچه بنا باشد فرضیه اى یا نظامى از فرضیه ها واجد منزلت قانون یا نظریه علمى بشود، باید یک شرط اساسى را برآورده کند; یعنى چنانچه بخواهیم فرضیه اى را جزء معرفت علمى محسوب کنیم باید ابطال پذیر باشد.
براى روشن شدن مقصود ابطالگرایان از ویژگى «ابطال پذیرى» چند مثال مى زنیم:
1 - هرگز روزهاى چهارشنبه باران نمى بارد.
2 - تمام عناصر در اثر حرارت منبسط مى شوند.
3 - هرگاه پرتو نورى از صفحه آینه اى منعکس شود، زاویه انعکاس برابر زاویه تابش خواهد بود.
گزاره اول ابطال پذیر است; چون با مشاهده باران در روز چهارشنبه ابطال مى شود. گزاره دوم ابطال پذیر است; زیرا مى توان با گزاره هاى مشاهده اى دال بر این که عنصرى پس از حرارت یافتن در زمان الف منبسط نشد، آن را ابطال کرد. آب، هرگاه به نقطه انجمادش نزدیک شود، گزاره دوم را ابطال مى کند. گزاره سوم نیز ابطال پذیر است; زیرا قابل تصور است که تابش مورب نورى بر صفحه آینه اى در جهت عمود بر آینه منعکس شود; چنانچه قانون انعکاس صحت داشته باشد، این واقعه هرگز رخ نخواهد داد، اما اگر اتفاق افتد مشتمل بر هیچ تناقض منطقى نخواهد بود.
بنابراین، فرضیه اى ابطال پذیر خواهد بود که منطقا یک گزاره مشاهده اى یا مجموعه اى از گزاره هاى مشاهده اى ناسازگار با آن، امکان وجود داشته باشند، بدین معنا که اگر صدق گزاره ها اثبات شود فرضیه را ابطال مى کند.
اما گزاره هاى زیر نمونه هایى هستند که واجد این شرط نیستند و در نتیجه ابطال پذیر نمى باشند:
1 - هوا یا بارانى است و یا بارانى نیست.
2 - در پیش بینى هاى ورزشى امکان شانس وجود دارد.
هیچ گزاره مشاهده اى منطقا ممکن نیست گزاره اول را ابطال کند، هوا هر گونه باشد این گزاره صادق است. گزاره دوم از جدول طالع بینى یک روزنامه نقل گردیده است که یادآور شیوه فریبنده فال بینان است. این گزاره ابطال ناپذیر و معادل این است که به خواننده گفته شود اگر امروز شرط بندى کند ممکن است برنده شود. این سخن صحت خواهد داشت چه وى شرطبندى بکند و چه نکند و در صورتى که شرطبندى کند، چه برنده شود و چه نشود باز هم صحت خواهد داشت.
ابطالگرایان خواستار ابطال پذیرى فرضیه هاى علمى بوده و بر این موضع اصرار مى ورزند; زیرا فقط در صورتى قانون یا نظریه اى را اخبارى مى دانند که مجموعه اى از گزاره هاى مشاهده اى منطقا ممکن را به لحاظ تجربى ناممکن اعلام کند. اگر گزاره اى ابطال ناپذیر باشد، در آن صورت جهان مى تواند هر ویژگى ممکنى را دارا باشد و مى تواند به هر نحو ممکنى رفتار کند بدون این که با آن گزاره تعارض پیدا کند. از این رو، برخى از نظریه ها که به ظاهر داراى ویژگیهاى نظریه هاى خوب علمى هستند، در واقع فقط شکل نظریه هاى علمى را دارند; زیرا ابطال پذیر نیستند و باید کنار گذاشته شوند. پوپر ادعا کرده است که دست کم برخى از برداشتهاى موجود در نظریه تاریخ مارکس، روانکاوى فروید و روانشناسى آدلر مبتلا به این نقصیه هستند.
از نظر ابطالگرایان، درجه ابطال پذیرى که ناشى از وضوح و دقت نظریه بیان شده است، از امور مهم در ترجیح نظریه اى بر نظریه دیگر در علم، محسوب مى شود; زیرا قانون یا نظریه علمى مطلوب، صرفا بدین علت ابطال پذیر است که درباره جهان، سخن و ادعاى مشخصى دارد، در نتیجه، هر اندازه نظریه اى بیشتر ابطال پذیر باشد بهتر است. نظریه بسیار مطلوب آن است که در برگیرنده بیشترین اطلاعات درباره عالم طبیعت و در نتیجه بسیار ابطال پذیر باشد و هرگاه به بوته آزمایش برده شود ابطال نگردد.
از لوازم مهم شرط ابطال پذیرى بیشتر نظریه ها این است که نظریه ها باید به وضوح بیان شده و دقیق باشند. اگر نظریه اى چنان مبهم بیان شده باشد که مدعاى آن دقیقا روشن نباشد، آنگاه در صورت آزموده شدن بر اساس مشاهده یا آزمایش، مى توان همیشه آن را به نحوى تفسیر کرد که با نتایج آن آزمونها سازگارى پیدا کند و بدین شیوه مى توان از نظریه ها در مقابل ابطالها دفاع کرد. بنابراین، نظریه هایى که ابطال پذیریشان بیشتر است باید بر نظریه هایى که ابطال پذیریشان کمتر است ترجیح داده شوند، مشروط بر این که در واقع ابطال نشده باشند. این شرط براى ابطالگرایان حائز اهمیت است. نظریه هایى که ابطال شده اند باید بدون کمترین تاسف و تاخیر وانهاده شوند. جهان علم، جهان اقتراح فرضیه هاى بسیار ابطال پذیر و به دنبال آن تلاشهاى تعمدى و سختگیرانه براى ابطال آنهاست. به قول پوپر:
بنابراین، من مى توانم با خرسندى بپذیرم که ابطالگرایان مثل خودم تلاش براى حل مساله اى در خور اعتنا را با حدسهاى متهورانه، حتى (و مخصوصا) اگر به سرعت غلط از آب درآیند، بیشتر ترجیح مى دهند تا تقریر یک سرى بدیهیات نامربوط. (13) نقد و بررسى
نظریه ابطالگرایى همانند نظریه اثباتگرایى ضعیف و غیرقابل قبول است; زیرا این نظریه معتقد است گرچه نمى توان از طریق گزاره هاى مشاهده اى صادق، صدق گزاره هاى کلى را نتیجه گرفت، اما مى توان کذب گزاره هاى کلى که با او در تعارض است را به دست آورد. ولى وقتى مى توان چنین ادعایى را پذیرفت که صدق گزاره هاى مشاهده اى قابل دستیابى باشد، در حالى که امکان کذب گزاره هاى مشاهده اى موجود است و اگر یک گزاره کلى با یک گزاره مشاهده اى تعارض پیدا کند این امکان وجود دارد که گزاره مشاهده اى غلط باشد; از این رو، منطق هیچ گاه حکم نمى کند که در صورت تعارض نظریه با مشاهدات، همیشه نظریه باید مردود شناخته شود.
واقعیت مشکل آفرین تاریخى براى ابطالگرایان این است که اگر دانشمندان از روش شناسى آنها بدون کم و کاست تبعیت مى کردند، نظریه هایى که عموما از بهترین نظریه هاى علمى محسوب مى شوند هرگز تحول نمى یافتند; زیرا در اولین مراحل کنار گذاشته مى شدند. با در نظر گرفتن هر نمونه از نظریه هاى علمى کلاسیک، چه در زمان طرح اولیه اش و چه بعد، مى توان مدعیات مشاهده اى یافت که در آن زمان از مقبولیت عام برخوردار بودند، در حالى که معارض با نظریه هم محسوب مى شدند. با این همه آن نظریه ها رد نشدند و براى علم جاى خوشبختى است که چنین نشده است. به عنوان نمونه، نظریه جاذبه نیوتن در سالهاى آغازین حیاتش با مشاهده مدار ماه ابطال شد. تقریبا پنجاه سال طول کشید تا این ابطال به عواملى غیر از نظریه نیوتن نسبت داده شود. همین نظریه در ادامه حیات خود با جزئیات مدار سیاه عطارد ناسازگار شناخته شد، اگر چه دانشمندان این نظریه را به آن دلیل وانهادند.
مورد دیگر، نظریه کپرنیک است. در اروپاى قرون وسطى عموما پذیرفته شده بود که زمین در مرکز جهانى متناهى واقع شده و خورشید، سیارات و ستاره ها به دور آن گردش مى کنند. فیزیک و کیهان شناسى که چهارچوب این اخترشناسى را در اختیار مى گذاشت اصولا همان بود که ارسطو در قرن چهارم پیش از میلاد طرح کرده بود. در قرن دوم میلادى، بطلمیوس دستگاه اخترشناسى مفصلى را پى ریزى کرد که مدار ماه، خورشید و دیگر سیارات را مشخص مى کرد.
در نیمه اول قرن شانزدهم، کپرنیک اخترشناسى جدیدى را پى ریزى کرد که زمین را متحرک مى نمود و دستگاه ارسطویى و بطلمیوسى را مورد چالش قرار مى داد. طبق این دیدگاه کپرنیکى، زمین در مرکز جهان ثابت نیست، بلکه همراه دیگر سیارات به دور خورشید گردش مى کند. هنگامى که کپرنیک براى اولین بار جزئیات اخترشناسى جدیدش را در سال 1543 انتشار داد، براهین فراوانى وجود داشت که مى توانست علیه آن اقامه شود و اقامه شد. این براهین نسبت به معرفت علمى آن زمان معتبر بود و کپرنیک نتوانست به طور قاطع از نظریه خود در مقابل آنان دفاع کند.
جدیترین تهدید علیه کپرنیک شاید همان برهان برج باشد که بدین شرح است: اگر آنگونه که کپرنیک عقیده داشت زمین دور محور خود بچرخد، هر نقطه اى روى سطح زمین، در یک ثانیه، فاصله قابل ملاحظه اى را طى خواهد کرد. اگر سنگى از بالاى برجى که روى زمین متحرک بنا شده رها شود، با حرکت طبیعى اش به طرف مرکز زمین سقوط خواهد کرد، در همان حال که سنگ در حال سقوط است برج همراه زمین حرکت خواهد کرد; در نتیجه، تا زمان رسیدن سنگ به سطح زمین، برج از مکانى که هنگام آغاز سقوط سنگ داشته حرکت کرده است. بنابراین، سنگ باید در فاصله اى دورتر از پاى برج به زمین اصابت کند، اما در عمل چنین نمى شود; سنگ در پاى برج به زمین برخورد مى کند و نتیجه مى گیریم که زمین نمى تواند بچرخد. بنابراین نظریه کپرنیک کاذب است.
برهان مکانیکى دیگرى که علیه کپرنیک اقامه مى شد به اجسامى از قبیل سنگها که روى سطح زمین قرار دارند، مربوط مى شد. اگر زمین دور خود مى چرخد، چرا اجسامى از قبیل آنچه گفته شد از روى سطح زمین پرتاب نمى شوند، همانگونه که سنگ از لبه چرخ در حال چرخش پرت مى شود؟
در مقابل این ایرادات، کپرنیک هیچ دفاع قانع کننده اى ارائه نکرد. اما نظریه او - با این که گزاره هاى مشاهدتى در مقابل آن بوده است - باطل نشد و برخى از فلاسفه طبیعى که در ریاضیات تبحرى داشتند جذب دستگاه کپرنیکى شدند و کوششهایشان در دفاع از آن، در صد و اندى سال بعد، به طور فزاینده اى قرین موفقیت گردید.
شخصى که مهمترین نقش را در دفاع از دستگاه کپرنیکى ایفا کرد گالیله بود. مکانیک جدید گالیله دستگاه کپرنیکى را توانا ساخت تا در برابر پاره اى از اشکالات یاد شده از خود دفاع کند.
جسمى که در بالاى برجى نگه داشته شده و در حرکت مستدیر دور محور زمین با آن برج سهیم است، پس از سقوط، همان حرکت را همراه برج ادامه خواهد داد و در نتیجه، موافق با تجربه، در پاى برج به زمین اصابت خواهد کرد. (14) بنابراین، گزاره هاى مشاهده اى یافت شده نتوانست ناقض نظریه کپرنیک باشد. علاوه بر این، گزاره هاى مشاهدتى، از آن جهت که مسبوق به نظریات است، قابل اعتماد نمى باشند. به سخن دیگر، گزاره هاى مشاهده اى همان اندازه خطاپذیرند که نظریه هاى مضمر در آنها خطاپذیرند. این جمله ساده را که به زبان عامه است ملاحظه کنید: «مواظب باش، باد بر کالسکه بچه که روى لبه پرتگاه است مى وزد» نظریات پیش پا افتاده بسیارى در این جمله مندرج است. چیزى به عنوان باد وجود دارد، باد مى تواند اشیایى از قبیل کالسکه را، چنانچه در مسیرش قرار گیرد، حرکت دهد. احساس اضطرار که توسط «مواظب باش» ابراز شده، حکایت از این دارد که کالسکه حامل بچه امکان دارد از پرتگاه سقوط کند و شاید روى تخت سنگهاى زیرین خرد شود. به علاوه، فرض شده است که در صورت سقوط، بچه صدمات شدیدى خواهد دید.
مثال واقعى علمى که مى توان بیان نمود موارد بسیار فراوانى است، یکى از آن موارد به الکتریسیته ساکن مربوط مى شود، نخستین آزمایشگران این رشته پس از مشاهده چسبیدن تکه هاى کوچک کاغذ به میله هاى برقدار، گزارشهایى مبنى بر چسبناکى این میله ها عرضه کردند. مشاهدات دیگر مربوط به وازدگى میله هاى برقدار از یکدیگر بود. از دیدگاه جدید، آن گزارشهاى مشاهده اى اشتباه بودند. مفاهیم غلطى که آن مشاهدات را ممکن مى ساختند اکنون جاى خود را به مفاهیم نیروى جاذبه و دافعه داده اند که از دور اثر مى گذارند. بنابراین، گزارشهاى مشاهده اى کاملا متفاوتى را نتیجه مى دهند.
علاوه بر گزاره هاى مشاهده اى، آزمایشها نیز مسبوق به نظریات هستند. براى توضیح این مطلب، هاینریش هرتز (15) را در سال 1888 در حال انجام دادن آزمایشى الکتریکى در نظر مى گیریم که وى براى اولین بار موفق به تولید و یافتن امواج رادیویى مى گردد. اگر وى بخواهد در مشاهداتش کاملا بى نظر باشد ناچار خواهد شد نه تنها نگارشهاى وسایل مختلف سنجش برقى، وجود و عدم جرقه در مقاطع مختلف و حساس در مدارهاى برقى، ابعاد مدار و غیره را ضبط کند، بلکه رنگ وسایل سنجش ابعاد آزمایشگاه، وضعیت هوا، اندازه کفشهایش و مجموعه اى از جزئیات «آشکار نامربوط» را نیز باید ثبت کند. بى ربطى این جزئیات به علت نوع نظریه اى است که مورد توجه هرتز بود و آزمونش وجهه همت وى قرار داشت.
با بیان فوق، نکته مهم تقدم نظریه بر مشاهده آشکار مى شود. مشاهدات و آزمایشها به منظور آزمودن یا بهتر فهمیدن نظریه صورت مى گیرند، و فقط مشاهداتى که براى آن منظور مناسب و مربوط تشخیص داده شوند باید ضبط و ثبت گردند. با این وصف، از آنجا که نظریه ها که مقوم معرفت علمى هستند، خود خطاپذیر و ناکاملند رهنمودهایشان براى تمییز مشاهدات مربوط به پدیدار مورد تحقیق، ممکن است خطا باشد و باعث غفلت از عوامل مهمى شود. آزمایش مذکور هرتز، مثال خوبى در اختیار مى گذارد. یکى از عواملى که «آشکارا نامربوط» خوانده شد، در واقع بسیار مهم و مربوط مى باشد. یکى از نتایج تحت آزمون این بود که امواج رادیویى باید سرعتى برابر سرعت نور داشته باشد.
هنگامى که هرتز سرعت امواج رادیویى را اندازه گیرى کرد، بارها سرعت آنها را به مقدار چشمگیرى متفاوت از سرعت نور یافت. او هرگز قادر به حل مساله نشد. تنها پس از مرگ وى بود که ریشه مساله واقعا شناخته شد. امواج رادیویى منتشر شده از وسایلش به وسیله دیوارهاى آزمایشگاه وى به طرف همان وسایل منعکس مى شده، و در اندازه گیریها تاثیر مى گذاشته است. نتیجه این شد که ابعاد آزمایشگاه خیلى هم مربوط بود. پس نظریه هاى خطاپذیر و غیرکاملى که مقوم معرفت علمى هستند ممکن است مشاهده گر را به خطا افکنند. (16)
روشن شد که، نمى توان با اعتماد به یک گزاره مشاهده اى، یک نظریه کلى علمى متعارض با او را ابطال نمود. بنابراین، گزاره مشاهده اى نه مى تواند یک نظریه کلى علمى را اثبات کند و نه ابطال، و از این رو، نه نظریه استقراگرایان و نیز پوزیتویستها قابل اعتماد است و نه نظریه ابطالگرایان.
نتیجه آن که در حوزه علوم تجربى، هیچ امر ثابت شده اى وجود ندارد.
با عنایت به ضعف نظریه اثبات گرایان و ابطالگرایان، فلاسفه بعدى، به نظریات دیگرى در تبیین ساختار تئوریهاى علمى متوسل شده اند، ایمره لاکاتوش (17) نظریات علمى را به مثابه نوعى کل هاى ساختار تلقى نموده است.
برنامه پژوهشى لاکاتوش ساختارى است که براى پژوهش بعدى به نحوى ایجابى و سلبى رهنمونهایى فراهم مى سازد. «راهنمون سلبى» یک برنامه این شرط را شامل مى شود که مفروضات اساسى آن برنامه، یا استخوان بندى اش، نباید ترک یا جرح و تعدیل شود. این مفروضات اساسى با یک «کمربند محافظ» که مشتمل بر فرضیه هاى معین، شرایط اولیه و غیره است، از ابطال مصون نگاه داشته مى شود. «راهنمون ایجابى» رهنمودهایى تقریبى را شامل مى شود که حکایت از چگونگى امکان تحول و توسعه برنامه پژوهشى دارد. چنین تحول و توسعه اى انضمام مفروضات اضافى به استخوان بندى را شامل خواهد بود، بدین منظور که پدیدارهاى از پیش شناخته شده را در بر گرفته و پدیدارهاى بدیعى را پیش بینى مى کند. «پیشرو یا رو به زوال» بودن برنامه هاى پژوهشى منوط به این است که آنها در اکتشاف پدیدارهاى بدیع موفق باشند و یا مستمرا با شکست مواجه شوند.
بیش از هر چیز، استخوان بندى یک برنامه، ویژگى ممیز آن است. استخوان بندى شکل فرضیه هاى نظرى بسیار کلى را مى گیرد که مقوم بنیانى است که با تکیه بر آن، برنامه باید تحول و توسعه یابد. در اینجا مثالهاى چندى را ملاحظه مى کنیم: استخوان بندى اخترشناسى کپرنیکى واجد این مفروضات خواهد بود که زمین و سیارات دیگر، دور خورشید ثابتى گردش مى کنند، و زمین روزى یک بار حول محور خودش مى چرخد، استخوان بندى فیزیک نیوتن از قوانین حرکت نیوتن به انضمام قانون جاذبه گرانشى تشکیل یافته است. استخوان بندى ماتریالیسم تاریخى مارکس، این فرض خواهد بود که تحولات اجتماعى باید بر حسب مبارزات طبقاتى تبیین شود، و ماهیت طبقات و جزئیات مبارزات در آخرین مرحله توسط زیربناى اقتصادى تعیین گردند.
نکته مهم این است که صحت، درستى و اعتبار استخوان بندى چگونه به دست مى آید؟ پاسخ لاکاتوش این است که: استخوان بندى هر برنامه با «تصمیم روش شناختى مدافعانش» ابطال ناپذیر مى شود.
راهنمون سلبى یک برنامه عبارت است از این که استخوان بندى در جریان تحول برنامه مورد جرح و تعدیل واقع نشود. هر دانشمندى که استخوان بندى را مورد تعدیل قرار دهد از آن برنامه پژوهشى خاص خارج شده است.
لاکاتوش بر این امر تاکید مى کند که کار و کاوش در برنامه هاى پژوهشى داراى جنبه هاى قراردادى است; یعنى لازم است دانشمندان براى پذیرش استخوان بندى برنامه «تصمیم» بگیرند. (18)
علاوه بر نقدهاى مختلفى که بر این نظریه وارد شده است، ابتناى مبانى تئوریهاى علمى بر قرارداد و تصمیم در حقیقت، بى مبنا ساختن تئوریهاى علوم تجربى است. تامس کوهن (19)، با دریافت این امر که تبیینهاى بیان شده از علم، با شواهد تاریخى تطبیق نمى کند، کوشید تا درباره علم، نظریه اى طرح کند که با واقعیات تاریخى، آنگونه که او مى بیند، توافق داشته باشد، ویژگى عمده نظریه وى تاکیدى است که بر ممیزه انقلابى پیشرفتهاى علمى دارد به طورى که موافق آن انقلاب، متضمن طرد و رد یک ساختار نظرى و جایگزینى آن با ساختار ناسازگار دیگرى است. ویژگى مهم دیگر، نقش پر اهمیتى است که ممیزات جامعه شناختى جوامع علمى در نظریه کوهن ایفا مى کند.
او نخستین شکل نظریه اش را در کتاب «ساختار انقلابهاى علمى» (20) مطرح نمود. تصویر کوهن از شیوه پیشرفت یک علم را مى توان به وسیله طرح بى پایان زیر خلاصه کرد:
پیش علم - علم عادى - بحران - انقلاب - علم عادى جدید - بحران جدید.
فعالیتهاى پراکنده و گوناگونى که قبل از تشکیل و تقویم یک علم صورت مى گیرد نهایتا پس از این که به یک «پارادایم» مورد پذیرش جامعه اى علمى تبدیل شد منظم و هدفدار مى گردد. پارادایم مشتمل است بر مفروضات کلى نظرى و قوانین و فنون کاربرد آنها که اعضاى جامعه علمى خاص آنها را دریافت مى کنند. پژوهشگران درون یک پارادایم، خواه مکانیسم نیوتنى باشد، خواه علم ابصار موجى، شیمى تحلیلى باشد یا هر چیز دیگر، به امرى مشغولند که کوهن آن را «علم عادى» مى نامد. کوشش دانشمندان عادى براى تبیین و تطبیق رفتار برخى از چهره هاى مربوط به هم در عالم طبیعت که به کمک نتائج آزمایش آشکار گردیده، پارادایم را تفصیل و توسعه مى بخشد. آنها ضمن این کار، ناگزیر مشکلاتى را تجربه خواهند کرد و با ابطالهاى آشکارى مواجه خواهند شد. اگر مشکلاتى از آن نوع را نتوان فهم و رفع کرد، وضعیتى «بحرانى» به وجود خواهد آمد. بحران هنگامى مرتفع خواهد شد که پارادایم کاملا جدید ظهور کند و مورد حمایت روز افزون دانشمندان واقع شود تا این که پارادایم مساله برانگیز اولیه نهایتا مطرود شود. این تحول گسسته یک «انقلاب علمى» را تشکیل مى دهد. پارادایم جدید، حاوى نویدهایى است و مشکلات ظاهرا غلبه ناپذیر ندارد، و از این پس فعالیت علمى عادى جدید را هدایت مى کند تا این که آن نیز با مشکلاتى جدى روبرو شود و بحران جدید ببار آورد که به دنبال آن انقلاب جدیدى ظاهر مى شود.
گرچه ماهیت پارادایم به گونه اى است که نمى توان از آن تعریف دقیقى ارائه نمود ولى در نظر کوهن، از اهمیت زیادى برخوردار است، کوهن معتقد است که پارادایم معیارهاى کار و پژوهش مجاز را در درون علمى که ناظر و هادى آن است تعیین مى کند. در واقع خصوصیتى که علم را از غیر علم متمایز مى سازد وجود پارادایمى است که بتواند یک سنت علم عادى را حفظ کند و استمرار بخشد.
از ویژگیهاى بارز پارادایم، قوانین و مفروضات نظرى است که مقوم پارادایم ها مى باشند. بخشى از پارادایم ها حاوى بعضى اصول بسیار کلى ما بعدالطبیعى است که پژوهش درون پارادایم را هدایت مى کند. طى قرن نوزدهم، پارادایم نیوتنى متضمن فرضى شبیه این بود: «تمام طبیعت فیزیکى باید به منزله دستگاهى مکانیکى تفسیر و تبیین شود، دستگاهى که تحت تاثیر نیروهاى گوناگون بوده، مطابق قوانین حرکت نیوتن عمل مى کند». برنامه دکارتى در قرن هفدهم نیز متضمن این اصل بود که «خلا وجود ندارد و جهان فیزیکى ساعت بزرگى است که در آن تمام نیروها شکل یک اعمال فشار به خود مى گیرند.»
در نظر کوهن، دانشمند عادى باید نسبت به پارادایمى که در آن کار مى کند موضعى غیر نقادانه داشته باشد. او تنها با داشتن چنین موضعى است که مى تواند کوششهایش را براى توسعه و تفصیل پردامنه پارادایم متمرکز و مستمر سازد.
نکته مهم در نظریه کوهن این است که او اعتقاد دارد، هیچ برهان منطقى وجود ندارد که برترى یک پارادایم را بر دیگرى اثبات نماید و در نتیجه یک دانشمند را به صورت معقول به تغییر پارادایم سوق دهد.
سر ادعاى کوهن این است که ارائه دهندگان پارادایم هاى رقیب، مجموعه متفاوتى از موازین، اصول ما بعدالطبیعى و غیره را مورد توجه قرار مى دهند. پارادایم الف چنانچه با معیارهاى خودش مورد قضاوت قرار گیرد ممکن است از پارادایم ب ارجح شناخته شود و حال آن که اگر موازین پارادایم ب به عنوان مبنا و اساس در نظر گرفته شود امکان دارد آن قضاوت معکوس شود. نتیجه هر برهانى تنها هنگامى الزام آور مى شود که مقدمات آن پذیرفته شده باشد. حامیان پارادایم هاى رقیب، مقدمات یکدیگر را نمى پذیرند و در نتیجه با براهین یکدیگر الزاما متقاعد نخواهند شد. به علت این نوع استدلال است که کوهن انقلابات علمى را با انقلابات سیاسى مقایسه مى کند. همانطور که «انقلابات سیاسى خواهان تغییر نهادهاى سیاسى هستند به گونه اى که آن نهادها فى نفسه از آن تغییرات ممانعت به عمل مى آورند» و در نتیجه «راه حل سیاسى به شکست مى انجامد»، انتخاب «بیان پارادایم هاى رقیب در عمل، انتخابى بین شیوه هاى متعارض زندگى اجتماعى مى شود»، و هیچ برهانى نمى تواند به طور منطقى و یا حتى بر حسب احتمالات، الزام آور باشد. (21)
به نظر کوهن، عوامل مؤثرى که موجب مى شوند دانشمندان، پارادایم خود را تغییر دهند باید با پژوهشهاى روانشناختى و جامعه شناختى کشف شوند. (22)
یکى از چالش آمیزترین و جالبترین تبیینهاى معاصر از علم، تبیینى است که «پل فایرابند» بویژه با تکیه بر کتاب « علیه روش» (23)، ارائه نموده است. او معتقد است که هیچ یک از روش شناسیهاى بیان شده صحیح نمى باشند، و با توجه به پیچیدگى مساله، انتظار این که علم بر اساس چند قاعده ساده روش شناختى قابل تبیین باشد، بسیار نامطبوع به نظر مى آید، گرچه فایرابند مى خواهد میان دانشمند معقول و بوالهوس فرق گذارد، اما بر این اصل تاکید مى کند که «هر چیزى امکان پذیر است.» به نظر او:
تصور این که مى توان، و باید، علم را مطابق قواعد ثابت و جهان شمول حیات و استمرار بخشید هم غیرواقع بینانه است و هم مهلک. «غیر واقع بینانه» است; زیرا از استعدادهاى انسان و شرایطى که مشوق و مسبب توسعه استعدادهاى اوست تلقى بسیار ساده اى دارد. و «مهلک» است براى این که هر گونه تلاشى براى اعمال آن قواعد ناگزیر اهمیت و توانایى حرفه اى ما را به قیمت انسانیت ما افزایش خواهد داد. به اضافه، این تصور «براى علم مضر» است; زیرا شرایط پیچیده فیزیکى و تاریخى را که مؤثر در تحول علمى است مغفول مى گذارد. این تصور علم را کمتر انعطاف پذیر و متکیف و بیشتر جزمى مى کند... پژوهشهاى موضوعى از قبیل آنچه در فصول پیشین گزارش گردید... علیه اعتبار جهان شمول هر قاعده اى حکایت مى کنند. تمام روش شناسى ها محدودیتهاى خود را دارند و تنها «قاعده اى» که بقا مى پذیرد همانا «هر چیزى امکان پذیر است» مى باشد. (24)
نکته دیگرى که فایرابند بر آن تاکید مى کند عدم امکان مقایسه منطقى میان نظریه هاى رقیب است، چون معنا، مدلول مفاهیم و گزاره هاى مشاهدتى مورد استخدام آنها به چهارچوب و زمینه نظرى اى که در آن رخ مى نمایند بستگى خواهد داشت; امکان دارد در پاره اى از موارد، اصول اساسى دو نظریه رقیب چنان به طور بنیادى متفاوت باشند که حتى صورتبندى مفاهیم پایه اى یک نظریه بر حسب دیگرى امکان پذیر نباشد; در نتیجه دو رقیب در هیچ گزاره مشاهده اى اشتراک نداشته باشند، در چنین مواردى مقایسه منطقى نظریه هاى رقیب غیرممکن است. استنتاج منطقى پاره اى از توابع یک نظریه، از اصول نظریه رقیب، به منظور مقایسه دو نظریه، ممکن نخواهد بود، در این صورت این دو نظریه غیرقابل قیاس خواهند بود.
حال اگر دو نظریه رقیب، غیرقابل مقایسه مى باشند، چگونه باید میان دو نظریه رقیب، گزینش انجام شود؟ معیار انتخاب یک نظریه و ترجیح آن بر دیگرى چیست؟ علیرغم این که فایرابند ترجیحاتى را بیان مى کند ولى به طور قاطع اعلام مى نماید که معیار انتخاب عقل وجود ندارد و این معیار، صرفا امرى شخصى و نفسى است:
آنچه که [پس از حذف امکان مقایسه منطقى نظریه ها از طریق مقایسه مجموعه اى از نتایج قیاسى آنها] باقى مى ماند قضاوتهاى زیبایى شناختى، امور سلیقه اى، تغرضات و تمایلات متافیزیکى، و تمنیات مذهبى است. اختصارا آنچه باقى مى ماند خواسته هاى درونى یا انفسى ما است. (25)
جنبه دیگر موضع فایرابند نسبت به علم، به رابطه میان علم و انواع دیگر معرفت مربوط مى شود. در نظر فایرابند، معرفت علمى هیچ برترى بر سایر معارف بشر و از جمله سحر و جادو ندارد. او معتقد است حامیان علم بدون این که انواع دیگر را به طرز شایسته اى مورد پژوهش قرار دهند، نوعا معرفت علمى را از انواع دیگر معرفت برتر مى دانند. او قائل است که «معقول گرایان انتقادى» و مدافعان لاکاتوش علم را به تفصیل مورد کاوش قرار داده اند; اما نگرش آنها نسبت به مارکسیسم یا تنجیم یا زندقه هاى سنتى دیگر بسیار متفاوت است، در این مورد به سطحى ترین کاوشها و سست مایه ترین استدلالات بسنده مى کنند. (26) درباره لاکاتوش مى نویسند:
او پس از به پایان رساندن «بازسازى» علم جدید، آن را متوجه معارف دیگر مى کند چنانکه گویى از پیش اثبات شده است که علم جدید از سحر و یا علم ارسطویى برتر است و هیچ نتایج وهم آمیزى ندارد. در صورتى که ذره اى استدلال از این نوع وجود ندارد. «بازسازى معقول»، «خردمندى اساسى علمى» را مفروض مى گیرند، آنها نشان نمى دهند که آن (خردمندى اساسى علمى) از خردمندى اساسى «جادوگران و جن گیران» بهتر است. (27)
توجهى اجمالى به کلام فایرابند روشن مى سازد که معرفتهاى تجربى و نظریه هاى علمى از اساس معتبرى برخوردار نیستند و هیچ گاه نمى توان صحت و درستى یک نظریه علمى را معتقد شد. «کارل پوپر» نیز در این زمینه مى گوید:
بدین سان، بنیاد تجربى علم عینى هیچ چیز «مطلقى» ندارد. علم بر اساس مستحکمى استوار نیست. گویى بناى تهورآمیز نظریه هاى آن بر باتلاقى افراشته شده است، و همانند ساختمانى است که بر ستونهایى استوار شده که درون باتلاق فرو رفته اند، اما نه به سوى شالوده طبیعى یا «معلوم». و اگر ما از فرو بردن عمیقتر ستونها باز مى ایستیم از آن روى نیست که به زمین سختى رسیده ایم، ما فقط وقتى توقف مى کنیم که راضى شده باشیم ستونها براى تحمل ساختمان، دست کم عجالتا به اندازه کافى محکم هستند. (28)
بنابراین، با عنایت به نظریات فلاسفه مشهور علم، که بحثهاى عمیق و مفصلى در مورد اعتبار تئوریها و نظریه هاى علمى مطرح نمودند، این نتیجه به دست مى آید که هیچ گاه یک نظریه علمى - در هیچ یک از علوم تجربى - از ارزش صدق و اعتبار نظرى برخوردار نیست به طورى که به صورت قطعى نمى توان، درستى و صدق یک نظریه علمى را اثبات کرد. به عبارت دیگر، در هیچ علم تجربى یک نظریه اثبات شده نداریم. بنابراین، نظریات علمى، اعتبار و ارزش نظرى ندارند.
از این جهت، وقتى که نظریات علمى، از اعتبار نظرى برخوردار نیستند، در صورتى که میان یک نظریه علمى با یک نظریه فلسفى، عرفانى، دینى،... تعارض مطرح شود، نمى توان با اعتماد به آن نظریه علمى، نظریه رقیب را از صحنه خارج نموده و آن را باطل دانست.
به عنوان مثال، نمى توان ادعا کرد در علم ثابت شده است که انسان از نسل میمون مى باشد، پس ادعاى این که انسان از نسل انسان دیگر است باطل مى باشد; زیرا چنین ادعاهایى به لحاظ منطقى باطل است; یعنى وقتى که در هیچ علم تجربى، هیچ گزاره اثبات شده نداریم به چه دلیل منطقى باید به ادعاى علم تجربى اعتماد نمود ولى به ادعاى دین یا فلسفه و یا... اعتماد نکرد؟ پى نوشت: 1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى پژوهشى مؤسسه امام خمینى رحمه الله، دانشجوى دکترى فلسفه، محقق و نویسنده.
2) مقاله «علم گرایى» در همین مجله در شماره 18 از همین نویسنده آمده است و هشت معناى لغوى و نوزده معناى اصطلاحى براى آن ذکر گردید.
3. The new oxforddictionary of English, oxford university press, 1999.
4. combridge international dictionary of English, combridge university press.
5. BBC Englishdictionary, Harper couins publishers, 1993.
6. observation.
7. Experiment.
8) آلن. اف. چالمرز، چیستى علم، درآمدى بر مکاتب علم شناسى فلسفى، ترجمه سعید زیباکلام، سمت، چاپ اول، 1378، صص 7 - 6.
9) ر. ک: آلن. اف. چالمرز، پیشین، صص 17 - 14.
10) برتراندراسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندرى، نشر پرواز، 1365، ج 2، ص 732.
11) ر. ک: آلن. اف. چالمرز، پیشین، صص 50 - 25.
12) همان، ص 76.
13. K. R. Popper. conjectures and Refutations, london, Routledge and Kegan pawl, 1969, p. 231.
14) ر. ک: آلن. اف. چالمرز، پیشین، صص 93 - 76.
15. Heinrich Hertz.
16) ر. ک: آلن. اف. چالمرز، پیشین، صص 48 - 41.
17. I. lakatos.
18) ر. ک: آلن. اف. چالمرز، پیشین، صص 106 - 94.
19. T. s. kuhn.
20. T. s. kuhn, The structure of scientific Revolution, chicago, university of chicago press, 1970.
21. Ibid, PP. 93-4.
22) ر. ک: آلن. اف. چالمرز، پیشین، صص 117 - 107.
23. Paul Feyerabend, Against Method: dutline of an Anarchistic Theory of knowlekge, london, new left books, 1975.
24. Ibid, PP. 295-296.
25. Ibid, P. 258.
26) آلن. اف. چالمرز، پیشین، ص 165.
27. P. Feyerabend, Opcit, p. 205.
28. K. R. Popper, The Logic of scientific Discovery, london, 1968, p. 111 نویسنده: سید محمود - نبویان / ماه نامه - رواق اندیشه |