مادر من از کشاکش این عمر رنج زای
بیمار و خسته جان به پناه تو امدهام
دور از تو هرچه هست سیاهیست نور نیست
من در پناه روی چو ماه تو امدهام
در چهرهی تو مهر و صفا کموج میزند
ای شهره در وفا وصفاا! میپرستمت
در هم شکسته چهرهی تو معبد خداست
ای بارگاه قدس خدا ! میپرستمت
ای بس شبان تیره که در انتظار من
فانوس چشم خویش به ره برافروختهای
بس شامهای تلخ که من سوختم زتب
تو در کنار بستر من دست بردعا
بر دیده گان مات پسر دیهده دوختهای
تا کاروان رنج مرا همرهی کنی
با چشم خواب سوز چون شمع دیر پای
هر شب گریستی تا صبح سوختی
این قامت خمیده ی در هم شکسته ات
گویای داستان ملال گذشته هاست
رسار رنگ باخته و چشم خسته ات
ویرانه ای ز کاخ جمال گذشته هاست
شبهای بس دراز نخفتی که تا پسر
خوابد به ناز بر اثر لای لای تو
رفتی به اسانهی مرگ از برای من
ای تن به مرگ داده ! بمیرم برای تو
مادر! مرا ببخش
صد بار از خطای پسر اشک ریختی
اما لبت به شکوه ی من اشنا نبود
بودم در این هراس که نفرین کنی ولی
کار تو از برای پسر جز دعا نبود
ای خدا ای راز دار بندگان شرمگینت
ای توانایی که بر جان وجهان فرمانروایی
ای خدا!ای هم نوای ناله ی پروردگانت
زین جهان تنها تو با سوز دل من اشنایی