آفتاب مثل همیشه در آسمان می درخشید و زیبایی خاصی به جاده سرسبز شمال کرمانشاه،بخشیده بود. به سمت «غار قوری قلعه»(1)، شگفت انگیزترین غار آبی آسیا،حرکت می کردیم.
باید مسیری به طول تقریباً 88 کیلومتر را از کرمانشاه طی کنیم تا به دره «مران» (غارها)، در 28 کیلومتری جاده روانسر به پاوه، برسیم.
از اتوبوس پیاده و وارد محوطه ای بزرگ می شویم؛ قسمتی برای توقف ماشین ها، قسمتی فضای سبز چمن کاری شده و آلاچیق هایی که در کنارشان ساخته شده و در آن طرف هم چند تا مغازه که می شود انواع تنقلات را پیدا کرد.
در سمت راست محوطه، مسیر سنگی رو به بالایی است که به غار ختم می شود، جنگل های بلوط اطراف غار، زیبایی خاصی به آن داده اند.
در قسمت ورودی غار، تابلویی بزرگ نصب شده که مشخصات غار در آن شرح داده شده است.. به همراه راهنما وارد غار می شویم، یکی از زیباترین و با ارزش ترین غارهای آبی جهان با 65 میلیون سال قدمت!
طبق گفته های راهنما، اولین بار در سال 1355 یک گروه غارشناس انگلیسی و بعد هم در سال 1356 یک گروه غارنورد فرانسوی تلاش کردند به اعماق این غار نفوذ کنند، ولی موفق نشدند.
وارد همان دالان ها می شویم. فضایی جذاب و اسرارآمیز و نسبتاً تاریک، که البته با چراغ هایی روشن شده و می شود بهتر فضا را دید.
با خودم فکر می کنم اگر «ادیسون» برق را کشف نکرده بود، در این تاریکی محض، چه می کردیم!
قندیل های آهکی زیادی با اندازه های مختلفی از سقف و کف غار بیرون زده اند، همان استالاکتیت و استالاگمیت ها که از رسوبات کربنات کلسیم و بی کربنات کلسیم متبلور، درست شده اند و به رنگ های سفید و زرد و قهوه ای، دیده می شوند.
سپس وارد فضایی بزرگ با ارتفاعی چند برابر ارتفاع دالان می شویم، جایی به نام تالار «بلور».
طبق گفته های راهنما، قشنگ ترین حوضچه های آب جهان در این تالار وجود دارد که البته خودم هم با چشم های خودم این موضوع را دیدم.
بعد از تالار بلور، دوباره دالان باریک دیگری هست که از آن می گذریم. در تمام این مسیر، هم آب زلال و شفافی، گام به گام با ما در حرکت است و انگار درباره مسیر دور و درازی که آمده، با خود زمزمه می کند.
بعد از این دالان، فضایی دیگر است،مکانی بسیار زیبا به نام «تالار عروس»؛ سقفی سفید و براق و مملو از کریستال های آهکی و استالاکتیت های سفید کوتاه و بلندی که جلوه خاصی دارند.
با گشاد کردن حفره ورودی غار با انفجار و نیز اقدامات آماده سازی، در حال حاضر حدود 500 متر از غار برای دیدن گردشگران آماده است.که شامل تالارهای مریم و کوهان شتر می باشد. چنین نام هایی هر کدام دلایل خاص خود را دارد. در داخل غار و بر روی سینه داخلی آن می توان به صورت طبیعی و بدون دخالت انسان آثاری چون حضرت مریم، فردوسی، امیرکبیر، بابانوئل، شیرسنگی، ماهی، مارکبری، قارچ، برج پیزا، نیم رخ شیر، فیل، قلب، گل کلم، بستنی، کشتی، گردن غاز، آبشار، لاک پشت، نام حضرت محمد (ص) و نیز ماکت شهر پاوه را مشاهده کرد. تالار عروس نیز در 1500 متری غار قرار دارد. در این غار تالار کوچکی به نام برزخ که در فاصله دو قسمت غار قرار دارد را می توان مشاهده کرد.
علاوه بر همه این ها، این منطقه دارای ارزش تاریخی زیادی نیز هست.
بقایای قلعه ای مربوط به دوران ساسانیان در نزدیکی غار وجود دارد و نیز 30 شیء باستانی از جمله بقایای جمجمه انسان و سفال های پیش از تاریخ، در این جا کشف شده است.
البته در استان کرمانشاه، جاهای دیدنی دیگری نیز وجود دارد؛ مثل طاق بستان و کوه و سنگ نوشته بیستون، یا صخره فرهاد تراش و یا نمایشگاه آناهیتا در کنگاور، پاوه (شهر هزار ماسوله) و سراب روانسر.
پی نوشت:
در 700 متری غار آبادی قرار دارد که در ایام قدیم اطراف این آبادی را قلعه های مختلفی در بر گرفته که شکل یکی از این قلعه ها شبیه قوری بوده است.(1)
نخستین کبریت در سال 1827 میلادی، ساخته شد.
روزی واکر مشغول ساختن ماده قابل انفجاری برای تفنگ ها بود. وقتی ماده را ساخت، آن را با چوبی به هم زد . سپس سعی کرد، با مالیدن چوب به زمین، ماده ی چسبیده به آن را جدا کند. اما چوب آتش گرفت. همین ماجرا سبب شد که واکر مخترع کبریت شناخته شود.
اینکه زرافه گردن بلندی دارد،قبول.!اما بهتره بدونی که تعداد استخوانهای گردن زرافه درست به اندازه استخوانهای گردن من و توست.نه بیشتر و نه کمتر.یعنی 7 تا.در واقع همه پستانداران هفت استخوان دارند که فقط در بعضی از آنها،این استخوانها درازترند.
در ضمن گردن این حیوانات، ماهیچه ای هم هست.
طب سوزنی و گیاهان دارویی چینی
چینی ها نوعی روش درمان خاصی ابداع کرده اند که در برخی کشورها، از جمله خود چین، هنوز هم برای درمان بیماران به کار می رود.
استفاده از گیاهان دارویی نیز بخشی از روش طبابت چینی های قدیم بود که البته هنوز هم برای درمان بیماری ها از این گیاهان بهره می برند. در بسیاری از کشورهای جهان، این داروها شناخته شده اند و به فروش می رسند.
نوشته اند که در آب دریا حتی «طلا» را به صورت محلول پیدا کرده اند. مقدار طلای محلول در یک مترمکعب از آب، 50 میلی گرم است و اگر بخواهیم طلاهای موجود در آب دریاها را حساب کنیم، کافی است 50 میلی گرم را در یک میلیارد و 330 میلیون کیلومتر مکعب ضرب کنیم که حجم همه آب های روی زمین است.
"چارلز دیکنز"
چارلز دیکنز: «اگر یارای فراموش کردن داشتم، همه چیز را از یاد میبردم، خاطرات آدمی، لبریز از غم و اندوه و پریشانی است»
در ساعتهای پایانی هفتم فوریه 1812، «چارلز جان هافمن دیکنز» متولد شد، «چارلزدیکنز» از پیشگامان نویسندههای انگلیسی در عصر ویکتوریا بود، که با قدرت بینظیرش در داستاننویسی و خلق شخصیتها و رمانهای به یادماندنی، شهرتی جهانی در میان نویسندگان انگلیسی زبان، کسب کرد.
«چارلز، کودکی شاد بود، که در خانوادهای نسبتاً مرفه، زندگی میکرد. بیشتر اوقات او، به گردش میگذشت و از همان آغاز، مشتاقانه آثار نویسندههای مشهور را مطالعه میکرد. «دیکنز» بعدها از این دوران به عنوان «خاطرات هیجان انگیز دوران کودکی» یاد میکرد. دورانی که نقش به سزایی در برانگیختن تخلیل این نویسنده بزرگ داشت. از آنجا که اوضاع مالی خانواده «دیکنز» تقریباً مناسب بود، او توانست، دوران ابتدایی را در یک مدرسه نسبتاً خوب ،به پایان برساند، اما بدبختی در کمین این کودک خوشبخت بود!
چارلز،دومین فرزند از هشت فرزند خانواده بود و «جان دیکنز» برای فراهم آوردن یک زندگی مرفه و آبرومند برای خانواده پرجمعیتش ،به شدت زیر بار قرض رفت، تا جایی که به علت بدهیهای فراوانی به زندان افتاد و این اتفاق به زندگی «چارلزدیکنز» به عنوان یک کودک خوشبخت، پایان داد.
چارلز 12 ساله، 10 ساعت در روز، در یک کارخانه کفش سازی، به سختی کار میکرد. او با پولی که به دست می آورد، کمک خرج خانواده بود و هر روز مجبور بود، صداهای گوش خراش دستگاههای غولپیکر و بوی تند چسب کفش را تحمل کند.
بعد از چند ماه، بالاخره پدر از زندان آزاد شد و خانواده دور هم جمع شدند، اما وضعیت مالی آنها دیگر هیچوقت مثل سابق نشد. چارلز همچنان در کارخانه کفشسازی، کار میکرد که پدر از دنیا رفت و جز قرض و بدهی، میراث دیگری برای او باقی نگذاشت.
«دیکنز» در رمان «دیوید کاپرفیلد»... که به علت شباهت بسیار زیاد به زندگی واقعی نویسنده، نوعی زندگی نامه، است... به خوبی این دوران را تشریح می کند: «تا آن جا که به یاد میآورم، هیچکس، مطلقاً هیچچیز برای من نداشت: نه نصیحت و راهنمایی، نه تشویق و دلگرمی و نه یاری و حمایت... اما همچنان امیدوار بودم که روزی خوشبخت خواهم شد!»
در بهار 1827، «چارلز دیکنز» به عنوان دفتردار در یک دفتر وکالت مشغول به کار شد، شغلی که بعدها بیزاریاش را نسبت به آن در بسیاری از آثارش، عنوان میکند.
«دیکنز» در هفده سالگی به عنوان تند نویس، در یک روزنامه استخدام و در همان سال با «ماریا بید نل» آشنا شد. سپس آنها تصمیم گرفتند تا با یکدیگر ازدواج کنند.«ماریا» در واقع همان «دورا» در داستان «دیوید کاپرفیلد» است. اما مخالفت خانواده «ماریا»، به این آشنایی پایان داد؛ آنها «ماریا» را به یک مدرسه خصوصی در پاریس فرستادند!
او سرانجام شروع به نوشتن پاورقی در روزنامه کرد. این پاورقیها به سرعت مشهور شدند؛ درمارس 1836، «چارلز دیکنز» کتاب «ماجراهای آقای بیک ویک» را منتشر کرد، که موفقیت ادبی بسیاری برای او رقم زد.«دیکنز» حالا دیگر یک نویسنده مشهور شده بود که با خلق آثاری چون: «الیورتویست» (1833)، دیوید کاپرفیلد (1850) و... روز به روز بر شهرتش افزوده میشد.
«چارلز دیکنز» در آوریل 1834 با «کاترین تامسون هاگرث» ازدواج میکند. آنها صاحب 10 فرزند میشوند. سالهای شهرت و افتخار و ثروت در انتظار این خانواده پر جمعیت است. آنها در سال 1856 در یک خانه مجلل و باشکوه، ساکن میشوند، جایی که چارلز با آرامش، به خلق آثار جاودانه اش، ادامه میدهد.
9ژوئن (19خرداد)، سال 1865، هنگامی که «دیکنز» با قطار مسافربری از فرانسه به انگلستان باز میگشت، دچار حادثه شد، همه واگنها از ریل خارج شدند، به غیر از واگنی که «چارلز» در آن مشغول نوشتن بود. او از این حادثه جان سالم به در برد، اما عوارض ناشی از این حادثه او را بسیار ضعیف کرد.
چارلز بعدها از این واقعه را استفاده کرد و از آن ،در اثر «مرد نشانهای» (The signal- men) استفاده برد.
. اما هیجان و خستگی ناشی از این سفرها، برای نویسنده ناتوان ،قابل تحمل نبود. سرانجام هنگامی که او برای یک سفر به دور انگلستان برنامهریزی میکرد، بیمار شد و درست پنجسال پس از حادثه قطار، در روز 9 ژوئن 1870(17 خرداد)، در خانهاش در «هیام»Higham در گذشت.
جسد «چارلزدیکنز» در قطعه شعرا، به خاک سپرده شد. بر روی سنگ قبر او نوشته شده : «او حامی فقرا، دردمندان و ستمدیدگان بود و با مرگش یکی از بهترین نویسندگان انگلیسی از دنیا رفت».
آیا تاکنون شنیدهاید که از گرده گیاهان برای کشف راز جنایتهای مختلف استفاده شود؟ گرده گیاهان امروزه به عنوان ابزار جدیدی در کشف جنایت- از آدمکشی گرفته تا ردیابی مواد مخدر- به کار میرود.
یکی از اولین جنایتهایی که به وسیله گرده آشکار شد مربوط به سال 1959میلادی است. در این حادثه، مردی در اطراف رودخانه «دانوب» ناپدید شد. در تحقیقات اولیه، پلیس به فردی مظنون شد، اما چون مدرک کافی علیه او وجود نداشت، پرونده به همان صورت باقی ماند. این جا بود که گردهها به کمک پلیس آمدند و راز قتل را گشودند.
اما نوع دیگری از گرده، که 20میلیون سال قدمت دارد، کشف شد که مربوط به نوعی درخت کاج بود که تنها در یک نقطه از شمال وین رشد میکرد.
پلیس بلافاصله با نشان دادن اطلاعات به دست آمده به فرد مظنون، توانست از او اعتراف بگیرد و جسد دفن شده مقتول نیز در نزدیکی آن درختان پیدا شد.
علم استفاده از گرده و هاگ گیاهان و قارچها و کشف تحقیقات پلیسی «پالینولوژی» نام دارد که کلمهای یونانی است و از «پالینو» به معنی پاشیدن و «پاله» به معنی گرده، گرفته شده است.
اما گردهها چگونه به پلیس در تحقیقاتشان کمک میکنند؟ گردهها ذراتی میکروسکوپیاند که در همه جا وجود دارند و با مطالعه آنها، میتوان به اطلاعاتی نظیر این که از کجا آمدهاند، به چه گونهای از گیاهان تعلق دارند، چگونه پراکنده و چقدر از منبع اصلیشان دور میشوند، دست یافت.
امروزه از این روش به طور گستردهتری در سراسر جهان، بخصوص در انگلستان، استفاده میشود. «پاتریشیا ویلت شایر»، یکی از فعالترین متخصصان در این زمینه، در یکی از تحقیقاتش در سال 2003 از قتل چند کودک پرده برداشت. او متوجه نوعی گزنه شد که زمانی میروید که گیاهی آسیب دیده باشد. همچنین با ادامه بررسی این گزنه، دریافت ، گیاهی حدود دو هفته پیش از آن لگد شده که در نتیجه، آنجا این گزنه روییده است. با ادامه بررسیها و مطابقت گردههای ته کفش قاتل و محل کشف جسدها، توانستند قاتل را محکوم کنند.
در آمریکا، گرده گیاهان در ردیابی مواد مخدر نیز سهم بسزایی دارند. محققان با بررسی محمولهای از کوکائین، توانستند به اطلاعاتی از این قبیل که از چه منطقهای چیده، در کجا بستهبندی و در چه منطقههایی توزیع شده است دست پیدا کنند.
به طور کلی، روند بررسی پروندههای مختلف پلیسی به کمک گردهها یکسان است: ابتدا پلیس به محل وقوع حادثه میرود، بعد با بررسی و تعیین وسعت محل، آن را حفاظت میکند. سپس از جزئیاتی که با زمان تغییر میکند، نظیر شرایط آب و هوا و بوها، گزارشاتی را تهیه و با فیلمبرداری و عکسبرداری، آنها را ضبط میکنند. پس از آن، کار متخصصان گردهشناسی آغاز میشود. آنها با دستکشهای استریل به جمعآوری گردهها میپردازند و از گیاهان اطراف، به ویژه آنها که در حال گل دادن هستند، عکس تهیه میکنند. بعد نمونهها را در شرایط خشک قرار میدهند و اگر گردهای مرطوب و گلی باشد، آن را منجمد میکنند یا در یخچال نگه میدارند. در نهایت، مقایسه نمونههای جمعآوری شده از محیط با نمونههای به دست آمده از مظنونها شروع میشود... .
مطمئن هستم که همه شما تا به حال تار عنکبوت دیدهاید و به احتمال زیاد به آن دست هم زدهاید. پس اگر از شما بپرسند که ، تار عنکبوت چه ویژگیهایی دارد، اولین چیزی که به ذهنتان میرسد، چسبنده بودن آن است. در واقع همین ویژگی تارعنکبوت باعث میشود که حشرات در آن به دام بیفتند و عنکبوت آنها را نوشجان کند! اما آیا تا به حال از خود پرسیدهاید که چرا خود عنکبوت در تارهایش گیر نمیکند و به آنها نمیچسبد؟! اصلاً تار عنکبوت چیست و از چه مادهای تشکیل شده است؟ اگر به شما بگویند که تار عنکبوت از فولاد مقاومتراست آیا باور میکنید؟!
تارهای مختلف، ویژگیهای فیزیکی متفاوتی دارند. میزان ضخامت و چسبندگی و قدرت تحمل آنها متفاوت است.
به طور تقریبی، قطر یک تار عنکبوت یک دهم قطر موی انسان است.
تار عنکبوت از دو نوع پروتئین تشکیل شده است که مولکولهای این پروتئین بسیار کشدار و قوی است و به گونهای طراحی شده که میتوان آنها را کشید . تار عنکبوت را میتوان تا، سی الی پنجاه درصد طول اولیهاش (بدون این که پاره شود) کشید.
اما برویم سراغ این موضوع که :
برای توضیح این پدیده، سه فرضیه عنوان شده است:
فرضیه اول میگوید که احتمالاً عنکبوت یک نوع روغن از خودش تولید میکند که خاصیت ضد چسبندگی دارد و باعث میشود پاهای عنکبوت به تارها نچسبد. اما در اینجا یک مشکل اساسی وجود دارد و آن این است که وجود چنین روغنی تا به حال اثبات نشده است!
فرضیه دوم بر این واقعیت استوار است که میزان چسبندگی تارهای مختلف متفاوت است. یعنی در ساختمان یک تار عنکبوت مجموعهای از تارها ، با چسبندگیهای متفاوت وجود دارد و تارهایی که چسبندگی کمتری دارند در مرکز شبکه قرار دارند. همچنین تارهای شعاعی و رشتههایی که شبکه تار عنکبوت را به درخت یا سایر تکیه گاهها متصل میکنند، غیر چسبنده هستند. برخی پژوهشگران بر این باورند که عنکبوتها به طور غریزی فقط بر روی این تارها حرکت میکنند.
اما فرضیه سوم درباره ویژگی که پای عنکبوت دارد، سخن میگوید.
هنگامی که این قلابها بر روی رشتههای چسبنده تار عنکبوت قرار میگیرند ، به آنها میچسبند و جدا نمیشوند. اما وجود قلاب دیگری که با پرزهای خاردار و کشسان همکاری میکنند، باعث میشود که پای عنکبوت از تار جدا شود. به این صورت که قلاب ، تار چسبنده را میگیرد و آن را در جهت مقابل میکشد، وقتی که قلاب آزاد میشود، قلابهای خاردار به حالت اول برمیگردند و با شدت ، تار را رها میکنند و با استفاده از این خاصیت فنری، پا را آزاد میکنند!
- آیا میدانید چرا با وجود شور بودن اشک چشم، چشم ما هنگام گریه کردن نمیسوزد؟
جالب است که وقتی کمی از آب شور دریا به چشم ما میخورد، چشممان میسوزد، اما هنگام گریه این طور نمیشود. دلیل این اتقاق یک اصل علمی طبیعت است:
اما هنگام گریستن این اتفاق نمیافتد، چون مقدار نمک اشک، درست به اندازه نمک آب سلولهای چشم است و آب درون سلولها سر جایشان باقی میمانند و چشم ما دچار سوزش نمیشود.
برای این کار به مواد زیر نیاز داریم:
- یک عد لیموترش تازه و رسیده و آبدار
- میخ گالوانیزه با پوشش روی
- سکههای مسی (میتوانید از سکههای قدیمی یا سکههای رایج کشورهای دیگر استفاده کنید)
طرز ساخت
یک شکاف به اندازه سکه در لیمو ایجاد و سکه را در آن فرو ببرید. میخ را هم در طرف دیگر لیمو فرو کنید. دقت کنید که سکه و میخ، نباید به هم برخورد کنند.
باتری لیمویی ما درست شد، به همین سادگی!
باتریها دارای دو قطب مثبت و منفی هستند که الکترونها از سمت الکترود منفی باتری حرکت میکنند (در ماده رسانا یا هادی) و به اطراف الکترود منفی باتری حرکت میکنند (در ماده رسانا یا هادی) و به طرف الکترود مثبت میروند. در این جا میخ، قطب منفی و سکه، قطب مثبت است. ولتاژ باتری میزان و شدت حرکت الکترونها را نشان میدهد که سنجشی برای تعیین ضعیف یا قوی بودن باتری است. مثلاً ولتاژ باتری قلمی، 5/1 ولت است.
شما میتوانید با اتصال یک ولتمتر به باتری لیمویی، ولتاژ آن را اندازه بگیرید. باتری لیمویی ولتاژ پایینی دارد که حتی قادر به روشن کردن یک لامپ کوچک هم نیست (چیزی حدود 906/0 ولت) .
برای حل این مشکل، میتوان از باتریهای بیشتری استفاده کرد؛ یعنی باتریهای لیمویی دیگری بسازید و آنها را به وسیله سیم، به هم وصل کنید (از قطب منفی یک باتری به قطب مثبت باتری دیگر). با این کار، ولتاژ بیشتری خواهید داشت؛ یعنی چیزی حدود 788/1 ولت. اگر از چهار باتری لیمویی استفاده کنید، ولتاژ به 5/3 ولت افزایش مییابد. دقت کنید که یک طرف سیم قرمز به میخ و طرف دیگر آن به سکه وصل شده است. به عنوان لامپ میتوانید از یک لامپ دیودی یا دو قطبی یا LED استفاده کنید. این گونه لامپها برای روشن شدن، به ولتاژ کمی احتیاج دارند که باتری لیمویی، آن را تأمین میکند. اما دقت داشته باشید که قطب مثبت لامپ به سکه و منفی آن به میخ وصل باشد.
جالب است بدانید باتری در سال 1799 میلادی به دست فردی به نام «الساندرو ولتا» اختراع شد. امروزه باتریهای مختلفی تولید میشود که در وسیلههای زیادی از چراغ چشمک زن گرفته تا کامپیوتر و ماهواره و ربات، کاربرد دارد. چیزی که امروزه دانشمندان در ساخت باتری به آن توجه میکنند این است،که باتریهایی بسازند که به طبیعت آسیب نرساند و عمر زیادی داشته باشد
زمستان سال 1828 فرا رسید. پییر و سوفی ورن در انتظار تولد اولین فرزندشان بودند. سرانجام در هشتمین روز ماه فوریه، «ژول گابریل ورن» متولد شد.
نانت، پاییز 1839: ژول، نوجوان 11 ساله که از سختگیریهای خانواده به ستوه آمده بود، مخفیانه به یک کشتی پستی رفت و به عنوان جاشو در آن استخدام شد. این کشتی به هند میرفت. ژول سرشار از هیجان بود. بالاخره سفری پرماجرا را آغاز کرده بود. اما این هیجان دیری نپایید.
در یکی از بندرهای میان راه، پییر ورن که در پی او آمده بود، ناگهان فرزند تا خلف خود را پیدا کرد و به خانه بازگرداند. ژول به سختی تنبیه شد. او به پدرش گفت: «از این پس فقط در رویاهایم سفر خواهم کرد.»
سال 1844، ژول 16 ساله وارد دبیرستان نانت شد؛ جایی که فن سخنوری و فلسفه را آموخت. ژول با نمرههای عالی دیپلم گرفت و سنت حاکم بر خانواده او را مجبور کرد به دانشکده حقوق برود تا همچون پدر، وکیلی موفق شود؛ شغلی که اصلاً از آن خوشش نمیآمد.
عشق به نوشتن آن قدر او را مجذوب خود کرده بود که شروع به نوشتن نمایشنامه کرد. زمانی که اولین نمایشنامهاش را نوشت، هیچکس او را تشویق نکرد.
روزهای سختی و ناامیدی ژول فرا رسیدند. به پاریس رفت و خودش را برای امتحانها آماده کرد. او حق ماندن در پاریس را نداشت و طبق خواسته پدر، میبایست بعد از امتحانها، به نانت باز میگشت.
اما پییر ورن سختگیر، روش خودش را داشت. او ژول را مجبور کرد در پانسیونی با مقررات سفت و سخت اقامت کند.
ژول اشتهای سیری ناپذیری برای خواندن داشت. او سه روز غذا نخورد تا پول خرید نمایشنامههای «شکسپیر» را فراهم کند.
روزهای پرماجرایی برای ژول آغاز شده بودند. او با «الکساندر دومای» پدر (رماننویس فرانسوی؛ 1802- 1870) آشنا شد. اعتماد به نفسی که دوما در او برانگیخت، شوق نوشتن را بار دیگر در وجود ژول بیدار کرد.
رشته حقوق بر زندگی ژول ورن سنگینی میکرد و او توان مقابله با پدر را نداشت. پس راه آسانتر را برگزید و به درس خواندن ادامه داد. در سال 1850، ژول جوان از رشته حقوق فارغالتحصیل شد و به خواسته پدرش عمل کرد.
اما پییر ورن حالا خواسته دیگری داشت. ژول باید به نانت برمیگشت، به عضویت کانون وکلا در میآمد و شغلش را به عنوان وکیل آغاز میکرد! نه! این بار ژول پاسخی قاطعانه به پدرش داد: «فقط یک حرفه است که ادامه خواهم داد: نویسندگی!»
او در پاریس ماند و روزهای پرکاری در زندگیاش آغاز شد. روزها تدریس میکرد و شبها مینوشت.
دهم ژانویه 1857 ژول گابریل ورن ، ازدواج کرد و مشکلات مالی او را واداشت تا با حمایت مالی پدرش. وارد بازار بورس شود. اما همچنان به نوشتن، خواندن و سفری کردن ادامه داد: انگلستان، نروژ و اسکاندیناوی. ژول مینوشت و سفر میکرد.
در سوم اوت 1861، همزمان با بازگشتش از اسکاندیناوی، «میشل» تنها فرزند ژول ورن، به دنیا آمد. یک سال بعد، رمان «پنج هفته پرواز با بالن» منتشر شد و موقعیت بینظیری برای او رقم زد؛ ابتدا در فرانسه و سپس در همه دنیا.
ژول حالا میتوانست بازار بورس را بدون نگرانی ترک کند.
آثار جذاب و خارقالعاده او یکی پس از دیگر منتشر میشدند: « سفر به اعماق زمین، (1864)، «سفربه ماه » (1865)، «بیستهزار فرسنگ زیر دریا» و ...
ژول، روزبه روز مشهورتر و ثروتمندتر میشد. در سال 1866، یک کشتی خرید و بار دیگر راهی
سفر شد.
روزهای پرماجرا در زندگی ژول ورن میگذشتند. او سفر میکرد، مینوشت و پیر میشد.
در سال 1902، ژول آنقدر پیر و بیمار شده بود که به سختی قلم را در دست نگه میداشت. با این حال، به نوشتن ادامه داد و 10 کتاب دیگر نوشت.
در 24 مارس 1905، در آغاز بهاری دل انگیز، ژول ورن در سن 77 سالگی درگذشت، در حالی که بیش از 80 رمان و 15 نمایشنامه بر جای گذاشت.
اتاق معاینه او به وسعت کشور کوچکی است. شیرها، فیلها، زرافهها و ... از بیماران او هستند.
یک قدم اشتباه، گورخر را گرفتار دامی کرد که بومیان در پشت بوتهای بسته بودند. از آن تلههایی که حیوان را در هوا آویزان میکند و هر چه حیوان بیشتر تقلا میکند، بیشتر گرفتار میشود.
محیط بانانی که حیوان را پیدا کردند سریع به دکتر «تیتوس ملنگیا» خبر دادند. او با کمک محیط بانان، گورخر مجروح را پایین آوردند و طنابها را با احتیاط از دور بدنش باز کردند و بالاخره زخمش را شستند.
.
آنها هر روز جانوارانی را که در این منطقه دچار حادثه میشوند، نجات میدهند. بیشتر حادثه دیدهها، آهوها و غزالها هستند. فقط وقتی شیرها، گورخرها، زرافهها و یا دیگر جانوران بزرگ دچار حادثه میشوند، دکتر" ملنگیا " را خبر میکنند. او سرپرست گروه دامپزشکی پارک ملی " سرنگتی "است. این مرد 48 ساله، 20 سال است که تمام زندگیاش را وقف کمک به حیات وحش تانزانیا کرده است. او به خاطر شغلش، دائم در سفر است.
او هنگامی که از صدمه دیدن و زخمی شدن حیوانی آگاه میشود، یا وقتی گزارشی از حیوان بیماری به دستش میرسد فوری سوار جیپش میشود و با سرعت در علفزارهای سبز و زرد منطقه به راه میافتد.
گاهی برای رسیدن به یک حیوان بیمار، باید سرعتها در صحرا رانندگی کند، چون حیوانها وقتی بیمار یا زخمی میشوند، با پای خودشان پیش دامپزشک نمیآیند و "تیتوس" مجبور است آنها را به عبارتی شکار کند؛ البته با تفنگی که حاوی سرنگهای ماده بیهوشی است. او و همکارانش گاهی برای یافتن حیوان مجروح یا بیمار، ساعتها باید کنار رودخانهها و برکه های منطقه بگردند.
وقتی خوب به حیوان نزدیک میشوند، گلوله دارای آمپول بیهوشی را به طرف او شلیک میکنند. معاینه فقط در حالت بیهوشی حیوان امکان پذیر است.
دکتر تیتوس ملنگیا میگوید: «خیلی از مردم فکر میکنند که بیهوش کردن شیر، سختترین کار دامپزشک است، اما این طور نیست. بیهوش کردن زرافه به مراتب دشوارتر است!»
این جانوران گردن دراز معمولاً بر اثر مواد بیهوش کننده، رفتارهایی غیرقابل پیشبینی دارند. دکتر میگوید: «بعضی از آنها بلافاصله زمین میافتند، اما بعضیهای دیگر شروع به دویدن بین درختان میکنند یا حتی به طرف ما می دوند و اگر به سرعت از سر راهشان کنار نرویم، اگر زرافه باشند،زیر پاهای قوی شان له میشویم.»
به همین دلیل، دکتر برای معاینه و معالجه یک زرافه به نیروهای کمکی زیادی احتیاج دارد:
«وقتی زرافه بیهوش میشود، ما او را محکم با طناب میبندیم. من باید بلافاصله داروی ضد بیهوشی به او تزریق کنم؛ در غیر این صورت، زرافه دچار مشکلات تنفسی میشود.» یک تفاوت بزرگ بین کار دکتر" ملنگیا " و بقیه دامپزشکان وجود دارد: او بیمارانش را معاینه میکند، اما همه آنها را درمان نمیکند. او فقط یک گونههایی که نسلشان در حال انقراض است دارو میدهد یا آنها را جراحی میکند.
بقیه جانوران باید خود به خود به حالت طبیعی مداوا شوند، چون در پارک "سرنگتی "قانون، قانون طبیعت است و بیماری و مرگ بخشی از زندگی طبیعی جانوران این پارک است.
مثلاً یک بار در سال 1994 میلادی، زمانی که ناگهان صدها قلاده شیر دچار تب شدید، ریزش مو و لرزش و آبریزش بینی شدند، دامپزشک پارک متوجه نوع بیماری شیرها شد؛ نوعی بیماری مسری که از سگها یا گربهها به شیرها منتقل میشود. آن سال از سه هزار شیر این منطقه، حدود هزارتایشان مردند. اما چه طور این بیماری در منطقه شیوع پیدا کرده بود؟
دکتر "ملنگیا" و همکارانش در زندگی و سلامتی ساکنان بومی منطقه" سرنگتی" نقش مهمی دارند.
اگر فعالیتهای گروه پزشکی نبود، انواع بیماریهای مسری در منطقه پارک و اطرافش شیوع پیدا میکرد. به محض مشاهده یک مورد بیماری خاص در بین جانوران، دکتر "ملنگیا" و همکارانش مثل یک گروه کارآگاه شروع به تحقیق و بررسی میکنند و تا یافتن و کنترل عامل بیماریزا دست از تلاش برنمیدارند. زندگی گونههای نادر جانوران، مدیون تلاشهای دکتر" ملنگیا" و گروهش برای کنترل بیماریهای جانوران در این منطقه زیبای جهان است.