صحرای بلا
تابید هلال افق ماه محّرم
گردید دو عالم همه یک خیمۀ ماتم
بر بام جنان گشت بسی رایت غم راست
در باغ جنان سر وقد فاطمه شد خم
سر می کشد از قلب علی شعله به گردون
خون می چکد از دیدۀ پیغمبر اکرم
در نیل عزا غرق شده موسی عمران
بر دار فنا رفته سر عیسی مریم
از هر نفسم نالۀ عاشو ر نمایان
در هر نگهم کرب وبلایی است مجسّم
گردیده به صحرای بلا لشکر شیطان
بر ریختن خون خداوند مصمّم
ای ماه محّرم تو چه ماهی که هلالت
بر آل علی کرب وبلا کرده فراهم
درتابش خورشید تو لب تشنه بریدند
سر از بدن زادۀ پیغمبر خاتم
این غم به که گویم که کریم دو جهان را
کشتند لئیمان به هوای دو سه درهم
بر حنجر وی خنجر بیداد کشیدند
خجلت نکشیدند ز زهرای مکّرم
مزد زحمات نبی این بود که امّت
گشتند به قتل پسر فاطمه ملزم؟
هنگام اذان ریختند خون خدا را
از جمله عبادات شمردند مقّدم