کربلای غم
هر جا که راه می برم آنجاست جای غم
جاری است در مسیر زمان کربلای غم
از بطن چار عنصر عالم ز شش جهت
بر شد به هفت گنبد گیتی نوای غم
در خون نشست چشم شفق ، آسمان گریست
وز حد گذشت وسعت جغرافیای غم
جبریل بر زمین مطهر قدم نهاد
افراشت در میان بیایان لوای غم
در خون خویش تشنه لبان شاد خفته اند
ما مانده ایم و غربت بی انتهای غم
اینک غروب ای دل عاشق قدم بزن
با من تمام واقعه را پابپای غم
دل را ز غم تفاوتی اینک نمی نهم
چون غم سزای دل شد و دل شد سزای غم
با غم یگانه باش که عرش خدای نیز
اینک بر آن سر است که افتد بپای غم
در سوگ او سرودم و دیدم که باز هم
در انتهای خویشم و در ابتدای غم
در تنگراه خاطر من راه برده است
شوقی که ریشه ساخته در ژرفنای غم
این است ترس من که به ناگاه بشکند
اینسان که تکیه داده زمین بر عصای غم
خاکیم لیک در غم افلاکی حسین(ع)
پرکرد صحن سینه ما را صفای غم
غم گر غم حسین و شهیدان کربلاست
شادی نخواهم از همه عالم بجای غم
اینک تو ای محدث صحرای کربلا
با ما بگوی شمه ای از ماجرای غم