5 تم مخصوص ماه محرم | |
شامل 5 تم زیبا مخصوص گوشی های نوکیا و سونی اریکسون.
|
6 تم ویژه محرم | |
6 تم زیبا ویژه محرم مخصوص گوشی های سری 60 سیمبین.
|
4 تم ویژه محرم مخصوص سونی اریکسون | |
4 تم ویژه ماه محرم مخصوص گوشی های سونی اریکسون.
|
پس زمینه موبایل ویژه محرم | |
18 پس زمینه موبایل ویژه ماه محرم در ابعاد 320*240 با فرمت jpg.
|
|
رازهاى جمعه شب | ستاره سبز | ||
نامه اى از دوزخ | فقیه اندیشناک | ||
شاگردان | پیوند بزرگان | ||
میراث سبز | پایتخت شیطان | ||
پرواز واپسین | خاطرههاى سبز | ||
فرزندان سید | پیشنهاد وزارت | ||
کوچه هاى وصل |
در پانزدهم 589 ق تولد نوزدادى خانواده سعد الدین ابو ابراهیم موسى بن جعفر را از شادى و نشاط آکنده ساخت. ابو ابراهیم نوزاد نیمه محرم را به یاد نیاى ارجمندش على نامید. 1
همسر ابو ابراهیم دختر ورام بن ابى فراس دانشور شهره حلّه بود. 2 على اندک اندک در محضر پدربزرگى چون ورام و پدرى مانند سعد الدین ابو ابراهیم با الفباى زندگى آشنا شد. او بزودى دریافت که ریشه در آسمان دارد و با سیزده واسطه با امام حسن مجتبى علیه السلام پیوند مى خورد. 3
ورام برایش گفت که ابو ابراهیم دخترزاده شیخ طوسى است.4 و چگونه نیاى بزرگوارش محمد بن اسحاق به دلیل زیبایى چهره و ناموزونى پاها به طاووس شهرت داشت.5
ورام در دوم محرم 605 ق دیده از جهان بست.6 هر چند همراهى این بزرگمرد با على بن موسى، که رضى الدین شهرت داشت، دیرى نپایید ولى همین زمان کوتاه کافى بود تا على وى را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستایشش کند.7
البته ستاره حلّه تنها بدین استادان بسنده نکرد. شیخ نجیب الدین بن نما، سید شمس الدین فخار بن معد الموسوى، سید صفى الدین الحسن الدربى، شیخ سدید الدین سالم بن محفوظ بن عزیزه السورواى، سید ابو حامد محبى الدین محمد بن عبدالدین زهره الحلبى، شیخ ابو السعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهانى، سید کمال الدین حیدر بن محمد بن زید بن محمد به عبدالله الحسینى و سید محب الدین محمد بن محمود مشهور به ابن نجار بغدادى از دیگر استادان وى شمرده مى شدند.8
ناگفته پیداست که استفاده از همه این نامبردگان به شیوه معمول روزگار ما تحقق نیافته، بلکه بیشتر بهره ورى ستاره حلّه از آنها در قالب قرائت روایت و اجازه نقل حدیث بوده است. شتاب وى در آموختن مطالب دقیق علمى شگفت انگیز بود. آنچه دیگران در چند سال مى آموختند او در یک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهایه شیخ طوسى به چنان پیشرفتى دست یافت که ابن نما در پشت جلد اول نهایه اجازه اى به خط خویش برایش نگاشت.9
على که همواره پند ورّام در گوش داشت و در هر رشته علمى که وارد مى شد به چیزى جز تخصص نمى اندیشید 10 به اجازه استاد بسنده نکرده، بخش دوم نهایه را نیز خواند، 11 آنگاه مبسوط را به پایان برده، بدین ترتیب پس از دو سال و نیم فقه آموزى، از استاد بى نیاز شد واز آن پس تنها براى نقل روایت در محضر استادان حضور یافت.12
چون رضى الدین سید على بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حلّه از وى خواستند تا راه دانشوران گذشته را پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهى آشنا سازد، ولى ستاره خاندان طاووس نمى توانست بدین پیشنهاد پاسخ مساعد دهد. آیات پایانى سوره الحاقه «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ فَمَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ و اگر محمد به دروغ سخنانى به ما نسبت مى داد او را گرفته، رگ گردنش را قطع مى کردیم و هیچ یک از شما نمى توانستید ما را از این کار بازداشته، نگهدارنده اش باشید.» همواره در ژرفاى روانش طنین مى افکند و او را از نزدیک شدن به فتوا باز مى داشت. او چنان مى اندیشید که وقتى پروردگار پیامبرش را چنین تهدید کرده و از نسبت دادن سخنان و احکام خلاف واقع به خویش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید. 13 بنابراین راه خویش را از مفتیان جدا ساخت.
ناگفته پیداست که این پایان پیشنهادها نبود. صرافان حلّه هرگز نمى توانستند گوهر یگانه آن دیار را نادیده گرفته، از آن به سوى دیگرى رو کنند. بنابراین دیگر بار به آستانش روى آورده، از او خواستند داورى شهر را به عهده گیرد. سید فرمود: مدتهاست میان خرد و نفسم درگیرى است... من در همه عمر هرگز نتوانستم بین این دو دشمن داورى کرده، میانشان آشتى برقرار سازم! کسى که در همه عمر از یک داورى و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه مى تواند در اختلافهاى بى شمار جامعه داورى نماید؟ شما باید در پى کسى باشید که خرد و نفسش آشتى کرده، به یارى هم بر شیطان چیرگى یافته باشند... چنین کسى توان داورى درست دارد. 14
ابو ابراهیم که خود را در برابر آینده فرزند مسؤل مى دانست زهرا خاتون فرزند ناصر بن مهدى، وزیر شیعى آن روزگار را براى همسرى فرزند برگزید.
ولى رضى الدین مصلحت خویش را در گریز از ازدواج مى دید. کشمکش میان فرزند و پدر مدتى ادامه یافت. تا آنکه على بر آستان حضرت کاظم علیه السلام پناه برده، پس از پاکسازى روان به رایزنى با پروردگار روى آورد. نتیجه تفأل وى اظهار پاسخ مساعد به خواسته پدر بود. بدین ترتیب گوهر یگانه حلّه با آن زن ازدواج کرد و آل طاووس را در شادمانى فرو برد. 15
مدتى بعد در سال 620 ابو ابراهیم دیده از جهان فرو بست و رضى الدین را سخت اندوهگین ساخت.16
اندک اندک آوازه شهرت رضى الدین در سراسر عراق پیچید و آن دانشور فرزانه به خواهش شیعیان بغداد رهسپار آن سامان شد. موید الدین محمد بن احمد بن العلقمى، وزیر روشن بین عباسیان وى را که در یکى از خانه هاى خویش جاى داد. 17 سرور پرهیزگاران دانشمند حلّه در این شهر با انبوه مومنان و اندیشمندان دیدار کرد و تجربه هاى بسیار اندوخت.
هر چند سید پارساى آل طاووس تنها براى هدایت شیعیان بغداد بدان سامان گام نهاده بود. در این شهر نیز از پیشنهادهاى غیر قابل پذیرش آسوده نبود. مُستنصر از وى خواست تا مقام آقاى دار الخلافه را به عهده گیرد و سید چنانکه شیوه اش بود از پذیرش سر باز زد و خود را آماج تیرهاى مسموم بدخواهان ساخت. تیرهاى که سرانجام به هدف نشست و ذهن بیمار خلیفه را براى کیفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولى دست پنهان پروردگار به یارى بنده پاکدلش شتافته، وضعیت را به سود وى تغییر داد. 18
اندکى بعد مستنصر شخصیتهاى بسیارى را واسطه ساخت تا فقیه آل طاووس مقام نقابت طالبیان را عهده دار شود. هر چند این مقام چیزى جز سرپرستى سادات عصر و رسیدگى به امور آنان نبود، رضى الدین از پذیرش آن سر باز زد. او در پشت پیشنهادهاى خلیفه خواسته هاى پنهانش را نیز مشاهده مى کرد. پس در برابر پافشارى دربار ایستاد و به وزیر دوستدار اهل بیت علیه السلام، که وى را به پذیرش مقام و عمل به فرمان خدا مى خواند، گفت: اگر پذیرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار مى پسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمى بندى؟!
چون خلیفه سید را بر راى خویش استوار یافت، گفت: با ما همکارى نمى کنى در حالى که سید مرتضى و سید رضى در حکومت وارد شده، مقام پذیرفتند. آیا آنها را معذور مى دانى یا ستمگر مى شمارى؟ بى تردید معذور مى دانى! پس تو نیز معذورى!
رضى الدین گفت: آنها در روزگار آل بویه که ملوکى شیعه بودند. مى زیستند. آن حکومت در برابر حکومتهاى مخالف تشیع قرار داشت، بدین جهت ورودشان به کارهاى دولتى با خشنودى خداوند همراه بود.19
با این پاسخ مستنصر براى همیشه از پیشنهادش چشم پوشید و براى سودجویى از دانشور پرهیزگار حلّه چاره اى دیگر اندیشید.
مدتى بعد لزوم همنشینى رضى الدین با خلیفه بر سر زبانها افتاد. وزیران و درباریان هر یک به گونه اى دانشور پارساى حلّه را بدین کار فرا مى خواندند.
سید روشن بین آل طاووس که از نیرنگ مستنصر براى بهره گیرى از نام خویش آگاه بود در برابر این پیشنهاد نیز سرسختانه ایستادگى کرد و بر دل سیاه خلیفه داغ ناکامى نهاد.
در این روزگار کامیابیهاى پیوسته مغولان مستنصر را در نگرانى فرو برد. او چنان اندیشید که دانشور آل طاووس را به عنوان سفیر نزد سرور مغولان فرستد. پس نمایندهاى به خانه سید فرزانه حلّه گسیل داشت و خواست خویش را به آگاهى وى رساند. رضى الدین بى درنگ پاسخ منفى داد و در توضیح گفت: سفارت من جز پشیمانى هیچ دستاوردى ندارد.
فرستاده مستنصر با شگفتى پرسید: چگونه؟
فقیه روشن بین حلّه گفت : اگر کامیاب شوم تا واپسین لحظه زندگى هر روز مرا به سفارتى خواهید فرستاد و از عبادت و کردار نیک باز خواهم ماند. و اگر کامیاب نشوم حرمتم از میان مى رود، راه آزارم گشوده مى شود و مرا از پرداختن به دنیا و آخرت باز مى دارید. علاوه بر این اگر تن بدین سفر دهم بدخواهان چنان شایع مى کنند که فلانى به امید سازش با مغولان و بهره گیرى از آنان براى براندازى خلیفه سنى بغداد بدین سفر دست یازیده است. پس شما بیمناک مى شوید و کمر به نابودى ام مى بندید.
برخى از حاضران گفتند: چاره چیست، فرمان خلیفه است!
سید همچون همیشه زندگى اش به قرآن پناه برد و کلام الهى نیز بر نیک نبودن سفر دلالت داشت. آن را با صداى بلند تلاوت کرد تا همه دریابند که چرا فرمان خلیفه را نادیده گرفته است. 20
سال 627 ق را باید سال تحقق تنها سفر سید پارسایان حلّه به بیرون از عراق نامید. او در این زمان با هدف حج راه حجاز پیش گرفت و با کوله بارى از دستاوردهاى معنوى به خانه بازگشت. دستاوردهایى که باید یک قطعه کفن را در شمار آشکارترین آنها جاى داد. او از آغاز توقف در عرفات کفنش را به شیوه اى خاص بر دست نگاه داشت، سپس آن را به خانه خدا، حجرالاسود، آرامگاه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و معصومان خفته در بقیع ساییده، تبرک ساخت و به مثابه نفیس ترین هدیه براى خویش باز آورد. 21
ناگفته پیداست عارف بزرگ حلّه در فرصتهاى گوناگون به حرم معصومان مى شتافت. در این زیارتها او به حقایقى دست مى یافت که حتى تصور آن نیز براى بسیارى از مردم ناممکن است. فقیه پاک راى حلّه در کتاب مهج الدعوات خاطره اى از سفر به سامرا را چنین بازگو مى کند:
«در شب چهارشنبه سیزدهم دیقعده سال 638 در سامرا بودم. سحرگاهان صداى آخرین پیشواى معصوم حضرت بقیه الله علیه السلام را شنیدم که براى دوستانش دعا مى کرد و مى گفت:
... پروردگارا! آنها را در روزگارى سرفرازى، سلطنت، چیرگى و دولت ما به زندگى بازگردان.» 22
البته این تنها خاطره دانشور پرهیزکار حلّه از آن شهر آسمانى نیست. او سحرى دیگر در سرداب سامرا صداى مولایش را آشکارا شنید که براى پیروانش دعا مى کرد و پروردگار را چنین مى خواند:
«اللهم ان شیعتنا خلقت من شعاع انوارنا و بقیه طینتنا و قد فعلوا ذنوبا کثیره اتکالا على حبنا و ولایتنا فان کانت ذنوبهم بینک و بینهم فاصلح بینهم و قاض بها عن خمسنا و ادخلهم الجنه فزحزحهم عن النار و لاتجمع بینهم و بین اعدائنا فى سخطک.» 23
پروردگارا! شیعیان از پرتو نور ما و باقیمانده گل وجود ما آفریده شده اند و گناهان فراوانى به پشتگرمى دوستى و ولایت ما انجام داده اند. پس اگر گناهانشان میان تو و آنها فاصله اى پدید آورده میان آنها را اصلاح کن و گناهانشان را از خمس ما جبران فرما پروردگارا! آنها را از آتش دور کرده، در بهشت جاى ده و همراه دشمنان ما در خشم و عذاب خویش نیفکن.
در این روزگار مستنصر دامى تازه گسترده، به رضى الدین چنین پیشنهاد کرد. وزارت بپذیر و هر چه مصلحت مى دانى انجام ده، من تا پایان راه کنارت خواهم ماند و در یارى ات از هیچ کوششى کوتاهى نخواهم کرد!
سید چون همیشه از پذیرفتن پیشنهاد سر باز زد، ولى خلیفه بر خواسته اش پاى فشرد. سرور پارسایان حلّه گفت: اگر مراد از وزارت من آن است که چون دیگر وزیران، بى توجه به آیین وحى به هر وسیله ممکن کارهاى وزارتى را به فرجام رسانم، پس نیازى به من نیست. وزیران کنونى چنین کردارى انجام مى دهند. و اگر مراد آن است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کنم بى تردید درباریان یعنى بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمى نهند و تحمل نمى کنند، البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پیرامون کشور نیز زیر بار نمى روند، علاوه بر این اگر من به دادگرى، انصاف و زهد رفتار کنم خواهند گفت على بن طاووس علوى حسینى مى خواهد به جهانیان نشان دهد که اگر خلافت دست آنها بود چنین رفتار مى کردند. بى تردید در این کار نوعى انتقاد و سرزنش بر پدرانت، که خلفاى پیشین بودند، نهفته است. با این کار، تو ناگزیر کمر به هلاکتم خواهى بست و مرا به بهانه هاى واهى هلاک خواهى ساخت. اگر قرار است فرجام کارم به سبب اتهامى ساختگى به هلاکت انجامد پس اکنون که در پیشگاهت حضور دارم، پیش از آنکه در ظاهر گناهى مرتکب شوم، هر چه مى خواهى انجام ده، تو پادشاهى توانمندى و قدرت دارى. 24
هر چند این گفتار منطقى خلیفه را از پافشارى فزون تر باز داشت ولى روان آسمانى سید دیگر توان ماندن در سرزمین دامهاى شیطانى را از دست داده بود. بنابراین، پس از پانزده سال، پایتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد.25
رضى الدین در سال 641 وارد حلّه شد 25 و اندکى پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادى الثانى همان سال همراه دوست وارسته اش سید محمد بن محمد آوى به زیارت امیرمومنان على علیه السلام شتافت. 26
آنها نیمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادى الثانى زیر باران عنایت علوى قرار گرفتند. 27 محمد آوى سیماى رویایى وصول رضى الدین را در رؤیا مشاهده کرد و بامداد خطاب به همسفرش چنین گفت:
«در رویا چنان دیدم که لقمه اى در دست تو (سید بن طاووس) است و مى گویى این لقمه از دهان مولایم مهدى است. آنگاه قدرى از آن را به من دادى.» 28
رضى الدین در پگاه پنجشنبه نیز آماج امواج حقایق قرار گرفت. شیداى مجذوب حلّه شرح آن لحظه هاى ملکوتى را چنین بیان کرده است:
پگاه پنجشنبه چون همیشه به حریم نورانى مولایم على علیه السلام وارد شدم در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیرمومنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در برگرفت که نزدیک بود بر زمین فرو افتم. پاها و دیگر اندامم در ارتعاشى هولناک از کنترل بیرون شدند و من در آستانه مرگ و رهایى از خاک قرار گرفتم. در این حالت فرامادى پروردگار به احسان خویش حقایق را بر من نمایاند. در آن لحظه ها شدت بى خودى ام به اندازه اى بود که چون محمد بن کنیله جمال از کنارم گدشته، سلام کرد، توان نگرستین به او و دیگران نداشتم و او را نشناختم. پس از حالش پرسیدم، او را به من شناساندند.29
مسافران نجف در شب جمعه، بییت و هفتم جمادى الثانى 641، به حلّه بازگشتند. 30 روز جمعه یکى از آشنایان گفت : مردى نیک، که مى گوید در بیدارى امام عصر علیه السلام را ملاقات کرده، به دیدارت شتافته است. او عبدالمحسن نام دارد.
پارساى آل طاووس ورودش را گرامى داشت و شب شنبه، بیست و هشتم جمادى الثانى، با میهمان پاک نهادش به گفتگو نشست. عبدالمحسن پس از بیان زیارت حضرت مهدى علیه السلام ادامه داد: امام فرمود نزد ابن طاووس برو و این پیام را به وى برسان. آنگاه پیام را باز گفت.
عارف بزرگ حلّه سپس بستر گسترد و چون میهمان آرمید خود آماده خفتن شد ولى پیش از آنکه خواب بر پیکرش سایه افکند. از پروردگار خواست تا حقایقى فزون تر بر وى آشکار سازد. رضى الدین بعدها پرده از رویاى آن شب برداشته، چنین نگاشت:
در خواب مولاى ما حضرت امام صادق علیه السلام را مشاهده کردم که با هدیه اى بس بزرگ به دیدارم شتافته،... ولى گویا من قدر این هدیه اش را نمى دانم و ارزشش را درست نمى شناسم.
چون نیمه شب فرا رسید سرور پارسایان حلّه براى نیایش شبانه برخاست ولى حادثه اى شگفت وى را از این توفیق بازداشت، او خود داستان آن شب را چنین نگاشته است:
... براى نماز شب برخاستم... دست دراز کردم و دسته ابریق را گرفتم تا آب بر کف ریخته، وضو گیرم، ولى گویا کسى دهانه ابریق را گرفته، باز گرداند و مانع وضویم شد. با خود گفتم شاید آب نجس است و خداوند مى خواهد مرا از به کارگیرى آب نجس باز دارد... پس به کسى که آب آورده بود گفتم : ابریق را از کجا پر کردى؟ پاسخ داد: از نهر. گفتم: شاید این نجس باشد، آن را برگردان، پاک کرده، از آب نهر پر کن! پس رفت. آبش را ریخت و در حالى که من صداى ابریق را مى شنیدم، آن را شست، دوباره پر کرد و آورد. من دسته ظرف را گرفتم تا وضو سازم ولى گویا کسى دهانه ابریق را گرفته، برگرداند و مرا از وضو بازداشت. من بازگشته، به خواندن برخى از دعاها پرداختم و سپس مانع وضویم مى شد. پس دریافتم که این حادثه براى باز داشتنم از نماز شب است با خود گفتم: شاید پروردگار اراده کرده فردا آزمونى و حکمتى بر من جارى کند و نخواسته براى سلامتى و رهایى از بلا دعا کنم. پس نشستم و نشسته به خواب رفتم. در رویا مردى را دیدم که مى گفت: گویا شایسته بود در پیش رویش راه بروى.
در این لحظه بیدار شدم، دریافتم که در گرامى داشت عبدالمحسن کوتاهى کرده ام. پس آمرزش طلبیدم. آنگاه سراغ ابریق رفته، وضو گرفتم و نماز گزاردم.
فقیه روشن بین حلّه روز شنبه بر میهمان نوازى افزود و سفیر را چنانکه در خواب آموخته بود، گرامى داشت.31
دانشمند عارف حلّه از همنشینى با فرمانروایان مى گریخت و در این باره هرگز پند دوستان ناآگاه را نمى شنید. روزى یکى از فقیهان روزگار به او گفت: امامان ما در محفل خلفا شرکت جسته، با آنها آمیزش داشتند. پس ورود ما به مجلس آنان نیز نمى تواند نکوهیده و زیان آور باشد.
سید پاسخ داد: پیشوایان ما در محفل آنان حضور مى یافتند در حالى که قلبشان از شهوترانان حاکم رویگردان بود ولى تو آیا خود را چنین مى دانى ؟ به ویژه هنگامى که نیازت را برآورده مى سازند و تو را از نزدیکان خویش قرار مى دهند و نیکى درباره ات روا مى دارند، آیا مى توانى دل از دوستى آنان تهى کنى؟
فقیه گفت : نه، درست مى گویى، حضور ناتوانان نزد توانگران هرگز مانند حضور اهل کمال نیست. 32
در حلّه یکى از فرمانروایان ضمن نامه اى از آن فقیه گرانمایه خواست در خانه به ملاقاتش شتابد. سید در پاسخ چنین نوشت : آیا در کاخى که زندگى مى کنى چیزى از آن براى خدا ساخته شده است تا در آنجا حضور یابم، بر آن نشینم یا بدان نگرم؟ آگاه باش! آنچه مرا در روزهاى آغازین عمر به ملاقات فرمانروایان مى کشاند، اعتماد بر استخاره بود ولى اینک به فضل الهى از رازهایى آگاه شده، مى دانم که استخاره در چنین مواردى دور از حق و صواب است. 33
بسیارى از دانشوران حلّه و دیگر شهرهاى عراق از محضر نورانى پژوهشگر فرزانه روزگار خویش ابوالقاسم رضى الدین على بن موسى استفاده کرده اند. در میان این جمع پارسا مى توان از نامهاى زیر به مثابه چهره هاى برجسته محافل علمى سید یاد کرد.
1- شیخ سدید الدین یوسف على بن مطهر «پدر علامه حلى»
2- جمال الدین حسن بن یوسف، مشهور به علامه حلى
3- شیخ جمال الدین یوسف بن حاتم شامى
4- شیخ تقى الدین حسن بن داوود حلى
5- شیخ محمد بن احمد بن صالح القسینى
6- شیخ ابراهیم بن محمد بن احمد القسینى
7- شیخ جعفر بن محمد بن احمد القسینى
8- شیخ على بن محمد بن احمد القسینى
9- سید غیاث الدین عبدالکریم بن احمد بن طاووس (فرزند بزرگش)
10- سید احمد بن محمد علوى
11- سید نجم الدین محمد بن الموسوى
12- شیخ محمد بن بشیر
13- صفى الدین محمد (فرزند سید)
14- رضى الدین محمد (فرزند دیگر سید)
از عارف واصل حلّه نوشته هاى فراوان مانده است که به نام برخى از آنها اشاره مى کنیم:
الامان من اخطار الاسفار و الزمان، انوار الباهره فى انتصار العتره الطاهره، الاسرار المودعه فى ساعات اللیل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات، البهجه لثمرات المهجه، الدروع الوافیه، فلاح السائل و نجاح المسائل فى عمل الیوم و اللیل، فرج المهموم فى معرفه نهج الحلال و الحرام من علم النجوم، فرحه الناظر و بهجه الخواطر، اغائه الداعى و اعانه الساعى، الاحتساب على الالباب، الاقبال بالاعمال الحسنه، جمال الاسبوع فى کمال العمل المشروع، کشف المحجه لثمره المهجه، الله وف على قتلى الطفوف، المنامات الصادقات، کتاب المزار، مصباح الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنایات، محاسبه النفس، ربیع الالباب، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف فى مذاهب الطوائف، التشریف بتعریف وقت التکلیف، الیقین فى اختصاص مولانا على بامره المومنین. 34
در حدود 640 ق سید برنامه اى نوین براى زندگى اش پى ریزى کرد، او چنان اندیشید که باید از همه مردم کناره بگیرد تا باران عنایتهاى ویژه بر او فرو بارد. پس استخاره کرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال 645 تا 648 در حریم مقدس على علیه السلام اقامت گزید، البته رضى الدین درست اندیشیده بود. او بعدها در این باره نوشت:
در نجف از مردم کناره مى گرفتم و جز فرصتى اندک با آنها آمد و شد نمى کردم. بدین سبب مشمول عنایتها قرار گرفتم، عنایتهایى در دین، که سراغ ندارم مانند آن را به کسى دیگر از ساکنان آن حریم داده باشند.35
آن بزرگمرد در نجف آرامگاهى براى خویش ساخت. 36 و در روزهاى پایانى سال 648 راه کربلا پیش گرفت. او سه سال نیز در حریم امام حسین علیه السلام زیست. 37 آنگاه رهسپار سامرا شد تا نخستین کسى باشد که با خانواده در این سه شهر زیسته، بدین ترتیب از همسایگان رسمى معصومان آن دیار به شمار آید. 38 البته علاوه بر این نوعى بریدن و دور شدن تدریجى از بستگان و آشنایان نیز مورد توجه وى بوده است.39
هر چند فقیه وارسته حلّه به سوى سامرا راه مى سپرد ولى به دلیلى ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال 652 ق دیگر بار در خانه قدیمى اش اقامت گزید. 40 اما این توقف با اقامت روزگار جوانى تفاوت بسیار داشت. بیشتر وقت سید در خلوت مى گذشت و به چیزى جز عبادت، راهنمایى مراجعه کنندگان و دستگیرى نیازمندان نمى اندیشید. در سال 655 ق لشکر مغول به عراق یورش برد و بغداد را محاصره کرد. 41 رضى الدین که به آسایش مومنان مى اندیشید آمادگى خود را براى گفتگو با مغولان درباره صلح اعلام داشت، ولى خلیفه نپذیرفت. 42 سرانجام 28 محرم فرا رسید. مغولان به شهر ریختند و شامگاهى سراسر وحشت به شهر بغداد سایه افکند، شبى که شرف الدین ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضى الدین نیز به شهادت رسید. 43 سید پارساى حلّه خاطره آن شب را چنین نگاشته است :
«این واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من در خانه خود در المقتدیه بغداد بودم... آن شب را که شب هراس و وحشت بود تا بامداد بیدار ماندیم. خداوند ما را از آن حادثه ها و رنجها سالم نگاه داشت...» 44
هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسه المستنصریه حاضر شوند و درباره این پرسش که «آیا فرمانرواى کافر عادل برتر است یا مسلمان ستمگر» حکم دهند. رضى الدین از جاى برخاسته، برتر بودن فرمانرواى کافر عادل را تایید کرد. در پى او دیگر فقیهان نیز به تایید حکم پرداختند. 45
فرمانرواى مغول در دهم صفر 656 سید را فرا خوانده، امان نامه اى براى او و یارانش صادر کرد. 46 سید که در پى راهى براى بیرون بردن مومنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان را به حلّه رساند 47 و در نخستین فرصت خود به پایتخت بازگشت. 48 شاید مومنى را از دردى برهاند یا بى گناهى را از کیفر رهایى بخشد.
در این روزگار هلاکو از وى خواست مقام نقابت علویان را بپذیرد. رضى الدین که در آغاز این پیشنهاد را رد کرده بود با شنیدن پیامدهاى رد درخواست هلاکوخان از زبان خواجه نصیر الدین طوسى، ناگزیر این مقام را پذیرفت و براى بیعت علویان مراسم ویژه اى برگزار کرد. 49 سه سال پس از آن، روزى بیمارى بر پیکر سرور فقیهان عراق سایه افکند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال 664 ق روان الهى اش به آسمان پر کشید. 50
سید خاندان طاووس دو پسر به نامهاى محمد المصطفى و على و چهار دختر داشت.51
او در تربیت آنها بسیار سخت کوش بود و اهمیت ویژه اى به نخستین روز پاى نهادن فرزندان به سن تکلیف، دلیل روشنى بر این حقیقت است.
او خطاب به یکى از فرزندانش چنین نگاشته است : «فرزندم ! خواهرت شرف الاشراف را اندک زمانى قبل از بلوغ نزد خود خواندم، به مقدار توان و آمادگى اش دستورهاى دینى را براى او بیان کردم و به او خاطر نشان ساختم که بلوغ شرافت و کرامتى است که خداوند به بنده اش مى دهد و این افتخار نصیب تو نیز شده است.»52
در سایه اهمیت آن عارف وارسته به تربیت فرزندان، دخترانش شرف الاشراف و فاطمه در سنینى بسیار اندک (اولى در 12 سالگى و دومى در قبل از 9 سالگى ) توفیق حفظ قرآن کریم یافتند.53
1- فیض العلام فى عمل المشهور و وقایع الایام، شیخ عباس قمى، ص 158.
2- روضات الجنات، خوانسارى، ج 4، ص 325.
3- مقدمه برنامه سعادت، سید محمد باقر شهیدى گلپایگانى، ص 2.
4- روضات الجنات، ج 4، ص 337.
5- کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، اتان گلبرگ، سید على قرانى و رسول جعفریان، ص 20.
6- فیض العلام، ص 143.
7- مقدمه کشف المحجه لثمره المهجه، سید بن طاووس، سید محمد باقر شهیدى گلپایگانى، ص 7.
8- همان.
9- کشف المحجه لثمره المهجه، سید بن طاووس، فصل 143، نسخه کتابخانه آیت الله العظمى مرعشى ره.
10- همان.
11- همان.
12- همان.
13- همان، فصل 125.
14- همان، فصل 125.
15- همان، فصل 126.
16- کتابخانه ابن طاووس، ص 20 و 21.
17- همان کتاب، ص 22 و 23.
18- کشف المحجه لثمره المهجه، فصل 216 و 127.
19- همان، فصل 128.
20- همان.
21- روضات الجنات، ج 4، ص 336.
22- مهج الدعوات، سید بن طاووس، ص 368.
23- نجم الثاقب، حسین نورى طبرسى، ص 296.
24- کشف المحجه لثمره المهجه، فصل 131.
25- همان.
26- کتابخانه ابن طاووس و...، ص 27.
27- نجم الثاقب، ص 285 و 286.
28- همان، ص 285 و 286.
29- همان، ص 285 و 286.
30- همان، ص 285 و 286.
31- مستدرک وسائل الشیعه، حسین نورى طبرسى، ص 468 و 469.
32- نجم الثاقب، ص 285 و 286.
33- کشف المحجه لثمره المهجه، ف 122 و 123.
34- همان، ف 122و 123.
35- کتابخانه ابن طاووس و...، ص 50 - 111.
36- کشف المحجه لثمره المهجه، فصل 143.
37- روضات الجنات، ج 4، ص 327.
38- کتابخانه ابن طاووس و...، ص 28.
39- کشف المحجه لثمره المهجه، فصل 134.
40- همان، فصل 134.
41- کتابخانه ابن طاووس و...، ص 29.
42- مفاخر اسلام، على دوانى، ج 4، ص 68.
43- همان، ج 4، ص 68.
44- کتابخانه ابن طاووس و...، ص 28.
45- فیض العلام، ص 172.
46- کتابخانه ابن طاووس و...، ص 29 و 30.
47- همان، ص 29 و 30.
48- فیض العلام، ص 172.
49- کتابخانه ابن طاووس و...، ص 30.
51- هدیه الاحباب، شیخ عباس قمى، ص 80.
52- کتابخانه ابن طاووس و...، ص 33.
53- همان، ص 23 و 28 و 38.
برنامه سلوک در سفارشنامه علامه، سید بن طاووس
سفارشهای آیت حق، رضی الدین، سید بن طاووس، به فرزند گرامیاش
برخی از زیانهای کثرت معاشرت
از دیگر خطرهای مخالطت با مردم این است که وعید و تهدید ایشان را از وعیدها و تهدیدهای خدای جل جلاله خطرناکتر انگاری چنین اندیشهای بس خطرناک است، و تهدیدهای هولناک خدای جل جلاله را کوچک میپندارد.
و بدان خطر دیگر که در معاشرت به آن مبتلا خواهیشد انس به آنانست، که بیش از انس به مولای آنان، که مالک دنیا و آخرت آنان است خواهد بود. همانا که مانوس شدن به مردم و زندگی و سلامت آنان و همه آنچه از این گونه باشد، از رحمت مولای تو و از نعمتهای اوست. پس چگونه روا باشد که به دیگری غیر او انس یافت، به بندهای که در اختیار حضرت حق است، و حضرت حق سرور و مولای اوست، و از همه چیز او آگاه؟
و بدان که وقتی آدمی به معاشرت بسیار با مردم خو گرفت، آنگاه مدح آنان را دوست میدارد، و بدگویی از آنان را نمیپسندد، و با این احساس، از محبت و مذمت مولای خود نسبت به خویشتن غافل میگردد، و از محبت به مولای خود وا میماند و از خوف و مذمتی که حضرت باری تعالی به علت نافرمانی درباره او روا خواهد داشت خاطرش مشغول میگردد.
و دیگر از گرفتاریهای مخالطت آن است که تکلیف انسان چنین است که وقتی مردم به او روی میآورند، و ثنای او میگویند، او از روی آوردن و ثنا گویی مردم فریفته و مشغول نگردد و اگر مردم به او احسانی کردند، بیش از احسان خدای تعالی به اون یا به اندازه احسان او، به احسان مردم توجه نکند، و به آن دل نبازد، و از احسان هر احسان کننده در طول احسان او به شکر احسان خدای تعالی پردازد.
و شغل شاغل او احسانهای فعلی و آینده خدای جل جلاله باشد، چه اگر احسان کنندهای نیز به احسان خود ادامه دهد، مدت آن بسی اندک خواهد بود دیگر از ابتلائات مخالطت با مردم، که به صورت عادت و شیوه زندگانی در آمده است، کبر و خویهای ناپسند است .
من دیدهام که ابتلا به معاشرت، عبادات را هم به فساد کشانیده است، به طوری که دیدار بیشتر برادران دینی وابسته به سود جویی دنیائی یا رفع خطر مادی میگردد، و معاشرتها از نیات مرض آلود کمتر به سلامت رسته است، و احوالپرسی از بیماران بر سبیل اظهار رنج و درد برای بیمار است. گویی خدای تعالی به وسیله بیماری به کسی ستم کرده است، در صورتی که وظیفه عیادت کننده از بیماران آن است که آنان را به آن بیماری تهنیت گویند. چه آنان یا گناهکارند، و خدای تعالی بوسیله بیماری میخواهد که آنان کفاره گناهان را بپردازند، یا از زمره جنایتکاران نیستند، پس خدای تعالی بر آن است که با آن بیماریها مقامات آنان را بالا برد، و بر درجاتشان بیفزاید. پس وقتی آن بیمار به این نکته واقف شود، خواهد دانست که با این گونه رویدادها شرف یافته است. حال چنین کسی مانند کسی است که پزشکی او را هنگام سلامت رگ زند، و خونش بگیرد تا با این کار، بیمار از رنجوری یا از نقصی که ممکن است بر قلب او وارد شود، برهد و ایمن گردد، یا به رنجوری دچار شود که سعادت او را بیش از فصد حفظ میکند. آیا فرزند آدم که دل و خرد و زبان حالش به پلیدی جنایات کردار و گفتار آلوده است، خرسند نیست که به وسیله بیماریها از آلودگیهای گناه و از ناشایستگیها، در پیشگاه پروردگار تعالی، که بیماریها او را از آلودگیها شستشو میدهد و پلیدیها را به دست قدرت حق پاک میگرداند - برهد؟
ای فرزند، یکی از والیان بیماری شد، و از آن بیماری رنج فراوان میبرد، چندانکه نزدیک بود با مولای خود معارضه کند. آن گاه به او نامهای نوشتم، و در آن نامه مطالبی گفتم، که حاصل آن چنین است: "تو میدانی که در صف دشمن خدا قرار داری که شیطان نام دارد، و به ساحت مقدس خدا از منجنیق معاصی آشکارا سنگ نافرمانی پرتاب میکنی .
پس اگر به سبب عظمت مخالفت تو پاره سنگی سبک از سنگهای پرتابی، که کشنده نباشد، از منجنیق تو به سوی تو پرتاب شود، و به تو اصابت کند، تا از روی جلالت، کفاره گناهان ترا داده باشد، آیا این حادثه احسان و اکرام است یا اهانت و انتقام "؟
برنامه سلوک در سفارشنامه علامه، سید بن طاووس
سفارشهای آیت حق، رضی الدین، سید بن طاووس، به فرزند گرامیاش
از جمله زیانهای معاشرت بسیار با مردم این است که بسا که چنین پیش آید که به عهد و پیمان مردم بیش از اطمینانی که به وعدههای مولای خود داری، اطمینان کنی، و تو میدانی که ممکن است آنان پیش از انجام دادن وعده خود بمیرند، و شاید از قول خود تخلف ورزند، و به عهد خود وفا نکنند، و بسا که میان تو و سودی که از پیمان آنان باید ببری مانعی ایجاد شود، و حوادثی روی دهد، و گرفتاریهایی ترا مشغول دارد که از انجام عهدشان استفاده نکنی .
پس شخص خردمند و فاضل چگونه راضی میگردد که وعده مملوکی را که جنایت و خیانت و نپائیدن عهد و پیمان و امانت، خوی اوست، به وعده قادر بالذات و کریم بالذات، که بین او و سایر مقدورات او حایلی موجود نیست، ترجیح دهد؟
صدقهاى براى جانان
آداب صدقه برای امام زمان علیه السلام در سیره سید بن طاوس
یکى از اعمالى که سید بن طاووس، رحمة الله علیه، به آن بسیار اهمیت مىداد، صدقه براى حفظ وجود مقدس امام زمان، ارواحنا فداه، بوده است چون یکى از تکالیف زمان غیبت، صدقه دادن براى حفظ وجود مبارک امام زمان، ارواحنا فداه، است.
به طور کلى صدقه آثارى دارد یکى اینکه صدقه نمایشگر صداقت ایمان مؤمن است که با انجام آن نشان مىدهد تا چه حد در وادى ایمان و خداپرستى صادق است و از این طریق نیازمندیهاى مؤمنان رفع مىگردد و رفاه عمومى به وجود مىآید و همچنین صدقه یکى از عوامل سازندگى انسان نیز هست چنانکه قرآن مىفرماید: خُذ مِن اَموالِهِم صَدَقَةً تُطهِرُهُم و تُزَکِیهِم بها.1 اى رسول ما! تو از مؤمنان صدقات را دریافت کن تا بدان صدقات نفس آنها را پاک و پاکیزه سازى.
مؤمن صدقه را باید یا براى فایده و غرضى که در نظر دارد بدهد و یا براى حفظ نفس خود و یا محبوب و عزیزى که بسیار نزد او گرامى است و چه محبوبى بالاتر از امام زمان، که اصلاح بسیارى از امور دینى و آخرتمان بستگى به وجود و سلامتى آن حضرت دارد و این مطلب به دلیل عقل و نقل ثابت است که هیچ شخصى عزیزتر و گرامیتر نیست و نباید باشد از وجود مقدس امام زمان، ارواحنا فداه، بلکه حضرتش باید محبوبتر از نفس خودمان باشد و اگر چنین اعتقادى نداشته باشیم در ایمان و معرفتمان نسبتبه آن حضرت ضعف و خللى وجود دارد. لذا سید ، رحمة الله علیه، به فرزند خود سفارش مىفرماید که: ابتدا کن به صدقه دادن براى آن حضرت قبل از اینکه براى خود و عزیزانت صدقه بدهى.
باید توجه داشت که آن حضرت هیچ احتیاجى به صدقه و دعاى ما ندارد بلکه از شؤون بندگى و اداى بعضى از حقوق بزرگ آن حضرت است و خود یک نوع اظهار محبت و دوستى به آن جناب است، و این عمل راه و سببى است براى جلب رضاى پروردگار و حصول قرب به خداوند در قضاى حوائج و دفع بلا. لذا آثار صدقه به انفاق کنندگان آن مىرسد مخصوصا اگر انفاق براى اظهار محبت و دعا براى وجود مقدس امام، علیه السلام، باشد.
ایامى که در مدرسه علمیه بعثت سکونت داشتم طلبهاى که نزد من موثق بود، راجع به صدقه دادن براى وجود مقدس امام زمان، ارواحنا فداه، مىگفت: شبى از حرم حضرت رضا، علیهالسلام، به طرف مدرسه مىآمدم، در آن شب بسیار براى امام زمانم دعا کردم و در فراقش اشک ریختم، در وقتبرگشتن از حرم به بازار سرشور رسیدم که فقیرى جلوى مرا گرفت و از من چیزى خواست هرچه دست در جیب لباسهایم کردم چیزى پیدا نکردم مگر یک «پنج ریالى» آن را با آنکه کم بود با شرمندگى به آن فقیر دادم و نیت کردم که این صدقه براى حفظ وجود مقدس امام زمانم باشد.
فرداى آن شب هنگامى که براى حضور در درس به بازار سرشور رسیدم یکى از کسبه که قبلا مرا مىشناخت تا چشمش به من افتاد مرا با صداى بلند صدا زد، وقتى که نزد او رفتم گفت: دیشب چه عملى انجام دادى؟!
گفتم: مگر چه شده است؟
گفت: دیشب در عالم رؤیا دیدم حضرت بقیةالله، ارواحنا فداه، سوار بر اسب سفید رنگى هستند و وارد بازار سرشور شدند و جمعیتى پشتسر آن حضرت در حرکتبودند که فرمودند: آمدهام جزاى فلان طلبه را بدهم (و اسم تو را بردند)من با شنیدن این خبر دلم شکست و متوجه محبت و مهربانى امام زمانم شدم و گفتم دیشب من براى آن حضرت صدقه ناچیزى دادم.
و همچنین سید بن طاووس، رحمةاللهعلیه، در کتاب «امانالاخطار» در ضمن دعایى که براى صدقه دادن در وقت سفر ذکر مىکند مىنویسد: اَللهُمَ اِنَّ هَذِهِ لَکَ وَ مِنکَ وَ هِىَ صَدَقَةٌ عَن مَولانا المهدی، عجلالله فرجه، وَ صَلِّ عَلَیهِ بَینَ اَسفارِهِ و حَرکاتِه و سَکَناتِه فِى ساعاتِ لََیلِه وَ نَهارِه وَ صَدقَهٌ عَمَّا یَعنِیهِ اَمرَهُ وَ مَالا یَعنیهِ وَ مَا یُضمِنه و ما یُخلِفُه.
خدایا! این (صدقه) از آن تو و براى توست و صدقهاى براى سلامتى مولایمان محمد، عجلاللهتعالىفرجهالشریف، مىباشد، و بر او درود بفرست آن هنگام که در سفر است و در تمام حرکتها و استراحتهایش، در تمامى اوقات شب و روزش و صدقهاى است براى هرچه که متعلق به اوست.
یکى از علماى اهل معنا مىفرمود: چه در هنگام سفر و چه در هنگام حضر، وقتى که صدقه براى وجود مقدس امام زمان، مىدهید این دعا - دعاى فوق - را بخوانید.
1. سوره توبه (9)، آیه103.
برگرفته از کتاب: امام زمان و سید بن طاووس. سید جعفر رفیعى.
برنامه سلوک در سفارشنامه علامه، سید بن طاووس
ای فرزند، ای محمد، و ای کسانی که از تبار منید، و ای دیگر مردمان از اهل من و ای برادران که این نوشته را خواهید خواند - و امیدوارم خدا هر مراقبتی که در نهان و آشکار اراده فرماید به شما بیاموزد - بدانید که رفت و آمد با مردم، بیماری و دردی سهمگین است، و کاری است سخت که انسان را از یاد خدا باز میدارد، و امروز این دشواری به همانجا رسیده است که در زمان جاهلی جریان داشت. در آن روزگار مردم از اشتغال به جلالت الهی غافل بودند، و به بتان میپرداختند. پس ای فرزند، چندانکه توانی از رفت و آمد بسیار با مردم بپرهیز که من آزمودهام، و دیدهام که رفت و آمد بسیار با مردم در دین مایه بیماریهای خطرناک است، از جمله گرفتاریهای آن این است که امر به معروف و نهی از منکر گرفتار میآیی.
پس اگر از سر راستی و ادای امانت به این کارپردازی به یقین همه دشمن تو گردند، و به جای آنکه به یاد رب العالمین باشی به دشمنی با مردم مشغول خواهیشد و اگر با آنان به نفاق و مدارا پردازی، پس آنان در مقابل مولای تو، خدایان و الهه تو خواهند شد، و در پیشگاه الهی رسوا خواهی بود، چه او ترا میبیند، و میداند که در حضرت مقدس او به استهزا پرداختهای و به خلاف آنچه در دل داری تظاهر میکنی، و بدین گونه حرمت او را سبک میشماری و چنین میپنداری که آگاهی مردم به ارزش تو مهمتر است تا آگاهی حق تعالی به تو و اگر شیطان ترا مغرور کرد، و نهاد بهیمی (خوی حیوانی) و جاذبه هوا و هوس و دنیا دوستی ترا فریفت، و در دلت انداخت که تو نمیتوانی با مردم از در انکار و اختلاف در آیی، و با آنان نبرد کنی، به آنان بگوی که میتوانی آنچه میگویند نیرنگ و فریب است.
ای فرزند، چندانکه توانی از رفت و آمد بسیار با مردم بپرهیز که من آزمودهام، و دیدهام که رفت و آمد بسیار با مردم در دین مایه بیماریهای خطرناک است، از جمله گرفتاریهای آن این است که امر به معروف و نهی از منکر گرفتار میآیی.
زیرا کسانی که حرمت پروردگار ترا بشکنند، و حرمت رسول او را که جد تست پاس ندارند، و حرمت پیشوایان معظم ترا نپایند، و این بی حرمتی را با انجام کارهای ناپسندی مرتکب شوند، که حرمت مالک اولین و آخرین را و حرمت پیمبران و مرسلین را و همه عارفان را که اولیای خدا میباشند، بشکنند و هتک ناموس دین کنند، همانا حرمت ترا نیز نمیپایند، و حرمت هیچ یک از مردمی را که تو گرامی میشماری پاس نمیدارند.
شاهد بر این نکته این است که اگر در مجلسی، مقابل مردم دستار (عمامه) از سر تو برگیرند، یا از روی سبک شمردن تو و اهانت به تو چیزی را به زور از تو بستانند، هرگز از آنان غفلت نمیکنی، و چنین بهانه نمیآوری که قدرت درگیری با آنان را نداری، بلکه بسا که به بهای جان گرامی و هر چه که داری با آنان درافتی و برای انتقام از آنان هر کوششی که بتوانی بجای آوری، و از آنان به هر وسیله که باشد روی برگردانی، و عمل آنان را ناشایسته شماری، و از دیگران در مقابله با آنان یاری جویی.
پس با اینکه میدانی هتک حرمت مولای تو (فاطِرُ الخَلایِقِ و مَالِکُ المَشارِقِ وَ المَغارِب) مانند هتک حرمت تو نیست. حرمت تو در مقایسه با حرمت عظیم کبیر حق تعالی هیچ است، پس چگونه رضا میدهی که حرم تو از حرمت او بالاتر باشد، حال آنکه غرق نعمت اویی. در قبضه اختیار او مملوکی ناتوانی. آیا در حضرت مقدس او گستاخی چنین اهانتی را داری؟
مناجات دوست
مرحوم سید بن طاووس میفرماید: در یک سحرگاه در سرداب مطهر (منزل حضرت در سامرا) از حضرت صاحب الامر ارواحنافداه این مناجات را شنیدم که می فرمود: 1
«اَللهُم اِنَّ شِیعَتَنا خُلقَت مِن شُعاعِ اَنوارِنا وَ بَقِیَةِ طِینَتِنا وَ قَد فَعَلوا ذُنوباً کَثیرَةً اِتِکالاً عَلی حُبِّنا وَ وِلایَتِنا فَاِن کانَت ذُنوبُهُم بَینَکَ وَ بَینَهُم فَاصفِح عَنهُم فَقَد رَضینا وَ مَا کانَ مِنها فِیما بَینَهُم فَاصلِح بَینَهُم وَ قاص بها عَن خُمسِنا وَ اَدخِلهُم الجَنَّةَ وَ زَحزِحهُم عَن النارِ وَ لا تَجمَع بَینَهُم و بَینَ اَعدائِنا فِی سَخَطِک».
خدایا؛ شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق کردهای، آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت به ما و ولایت ما کردهاند، اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست از آنها بگذر که ما را راضی کردهای و آنچه از گناهان آنها که در ارتباط با خودشان است، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسی که حق ماست به آنها بده تا راضی شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنان را با دشمنان ما در خشم و سخط خود جمع نفرما.
همچنین آن بزرگوار در کتاب «مهج الدعوات» خویش آوردهاند که: در شب چهارشنبه 23 ذیقعده الحرام سال 638 قمری در سامرا بودم، سحرگاه در سرداب مطهر میشنیدم که آن حضرت علیه السلام در حق شیعیان خود این دعا را میفرمود:
«اِلهی بحَقِ مَن نَاجَاکَ وَ بِحَقِّ مَن دَعاکَ فِی البَرِّ وَ البَحرِ تَفضَّل عَلی فُقَراءِ المُومنین وَ المُومِناتِ بِالغِناءِ وَ الثَروَةِ وَ عَلی مَرضَی المُومنین وَ المُومناتِ بِالشَفاءِ وَ الصِّحَّةّ وَ عَلی اَحیاءِ المُومنین وَ المُومنات بِاللُطفِ وَ الکَرَمِ وَ عَلی اَمواتِ المُومنین و المومنات بالمَغفِرَةِ و الرَحمَةِ وَ عَلی غُرَباءِ المُومنین و المومنات بالرَّدِ الی اَوطانِهِم سَالِمِین ... ».
یعنی: خدایا؛ بحق آنکه با تو مناجات کرد و به حق آنکه در خشکی و دریا تو را خواند بر مومنان فقیر، غناء و ثروت و بر بیمارانشان شفاء و سلامتی و بر زندگانشان لطف و کرم و بر گذشتگانشان مغفرت و رحمت و بر مسافران و غریبانشان بازگشت به وطنهایشان، تفضل فرما ... » .
سید بن طاووس می افزاید: تمام آن کلمات طیبات در خاطرم جا گرفت ... 2
1 . این مطلب به نقل از مرحوم علامه مجلسی قدس سره از ملحقات کتاب انیس العابدین و علامه میرزا حسین نوری قدس سره میباشد. البته محدث نوری در نجم الثاقب در ذیل حکایت 19 در انتساب این واقعه به سید بن طاووس تردید می فرمایند.
2 . سید نعمت الله حسینی ، مردان علم در میدان عمل، ج3، ص 384 و 387 – بحارالانوار، ج 53، ص 302.
سید ذوالحسنین
گذری بر زندگی سید بن طاوس از زبان خودش
سید بن طاووس، رحمة اللهعلیه، نامش «علی» ملقب به «رضى الدین» از علما و بزرگان جهان اسلام بوده و چون یکى از اجداد بزرگوارش جناب محمد بن اسحاق، بسیار زیبا و نیکو صورت بوده به «طاووس» نامیدند و فرزندانش به «ابن طاووس» معروف گردیدند. و خود او در مورد ولادتش مىفرماید: ولادتم قبل از ظهر روز پنجشنبه، نیمه ماه محرم سال پانصد و هشتاد در «حلة سیفیه» بوده.
سید بن طاووس، دوران کودکى را در زادگاهش شهرحله سپرى نمود و در دامان پر محبت و معنویت و روحانیت پدر رشد کرد، باید دانست که براى رشد معنوى وکسب کمال، هر شخصى خودش باید قابلیت و آمادگى را ایجاد کند؛ ولى پدر و مادر و محیط خانواده و شرایطى که انسان در آن محیط زندگى مىکند نقش بسیار مهم وبسزایى در تربیت و رشد فرزنداندارند، خود او مىفرماید:
من از اوان طفولیت در دامن جدم «ورام (1) » و پدرم که گرایش به سوى خداوند، جل جلاله، داشتند نشو و نما نموده و تربیت یافتم در حالیکه نزد ایشان عزیز بودم.
او با سیزده واسطه از طرف پدر با دومین پیشواى جهان اسلام، امام حسن مجتبى، علیه السلام، پیوند مىخورد از طرف مادر به سومین پیشواى جهان اسلام امام حسین،علیه السلام، مىرسد بدین جهت او را ملقب به «ذى الحسنین» نیز کردهاند و چون پدر سید بن طاووس، فرزند دخترى «شیخ طوسى»، نیز بوده درتالیفاتش از جناب شیخ طوسى، با کلمه «جدى» یاد مىکند.
و در جواب دعوت بعضى ازملوک نوشتم: آیا این کاخى که در آن سکونتدارى، دیوار یا آجر، یا زمین، یا فرش و یا چیز دیگرى که در آن وجود دارد، براى خدا و در راه رضاى خدا به کاربرده شده؟! اگر چنین است من حاضر شده و بر آن مىنشینم و به آن نظر مىکنم و دیدن آن بر من آسان خواهد بود
سید بن طاووس، رحمة الله علیه،از شخصیتها و فقهاى نامدارى است که پدر و اجداد او همه از فرزانگان ودانشمندان بنام جهان اسلام بودهاندو همه اهل دین و دانش و فضیلت به شمار مىرفتهاند. خود سید بنطاووس در مورد نسبت پاکش چنین مىفرماید:
خداوند متعال از اجداد طاهرین ما حضرت محمد، صلى الله علیه وآله، وعلى، علیه السلام، و فاطمه، علیها السلام، و حسن وحسین و زین العابدین،علیهم السلام، گرفته تا سایر پدران ابرار ما، ما را به آبا و اجداد و مادرانى شرافت داده است که همه اهل علم ودیانت و امانت و مورد اعتماد کامل مردم بودهاند و همه ثنا خوان آنان بوده و به جلالت و بزرگوارى ایشان اقرار و اعتراف داشتند و دارند که شمهاى از آن را در کتاب «الاصطفاء» ذکر نمودهام.
همانا هر صاحب نسبى آرزومند است که حسب و نسب او از حسب و نسب ما بوده باشد، ولکن ما هرگز نسبى بهتر از حسب و نسب پاکیزه خود سراغ نداریم که آرزو کنیم یا راضى شویم از ایشان بوده و فرعى از فروع آنان باشیم.
بدان آنچه که مىگویم نه آنست که از شرافت تقوى و پرهیزکارى غفلت داشته و در مقام خود ستایى باشم، بلکه از این باب است که سالم بودن اعقاب از طعن، و منزه بودن انساب از لئامت و پستى، خود از بزرگترین نعمتهاى خداوند است که ما را به اقرارو اعتراف به قدر و منزلت آن امر نموده، و در قرآن شریف به حدیث کردن و اظهار آن ترغیب و تحریص فرموده است آنجا که مىفرماید: وَ اَمَّا بنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث. (2)
شهر حله یکى از شهرهاى بزرگ جهان تشیع مىباشد و زمانى از مهمترین حوزهها و مراکز علمى و فقهى و ادبى جهان تشیع به شمارمىرفت که از آن علما و فقهاى بزرگوارى به صحنه آمدند که نقش مهمى در گسترش و رشد علم و فقه و اصول داشتند و تحول بزرگى درعلوم اسلامى ایجاد کردند همچنین عامل مهمى در تبلیغ و گسترش مکتب اهل بیت بودند که از جمله آنان سید بن طاووس، رحمةاللهعلیه، بودهاست.
قبرم را در پایین پای والدین خود قرار دادم تا اینکه خداوند مرا به خفض جناح از برای ایشان امر فرموده و مرا به نیکی و احسان به ایشان توصیه کرده است پس خواستم مادامی که قبرم سرم در زیر پای ایشان باشد
حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام، نیز از ظهور چنین علما و بزرگانى در آن خطه خبر دادهاند. «ابوحمزه ثمالى» از «اصبغ بن نباته» نقلمىکند که: حضرت امیرالمؤمنین،علیهالسلام، در مسیر حرکت از کوفه به طرف صفین بر تپههاى بابل [Babel] رسیدند، بر روى تلى ایستادند و به بیشه و نیزارى که بین بابل و همان تل بود، اشاره کردند و فرمودند: شهرى است و چه شهر شگفتی!
اصبغ بن نباته که از یاران نزدیک آن حضرت بوده عرض مىکند: ای امیر مؤمنان! مىبینم از وجود شهرى در اینجا سخن مىگویید، آیا در اینجا شهرى بوده که اکنون آثار آن از بین رفته است؟
فرمودند: نه! ولى در اینجا شهرى به وجود مىآید که آن را «حلة سیفیه»گویند و مردى از تیره بنى اسد آن را بنا خواهد کرد و از این شهر مردان پاک سرشت و مطهر پدید مىآیند که درپیشگاه خداوند «مقرب» و «مستجابالدعوة» مىشوند. (3)
لذا سید بن طاووس زادگاهش، شهر«حلة سیفیه» را مىستوده و درموردش مىفرماید:
از نعمتهاى الهى بر من این است که از شهرى هستم که محل و منشا فرقهناجیه بوده و هست و نزدیک به مَشاهد مشرفه واقع است که از طرفى به نجف اشرف و از جانبى به کربلاىمعلا و از سمتى به کاظمین و سامرا، نزدیک است.
سید بن طاووس، در سال 645ق. به سوى نجف اشرف هجرت نمود و در سال 649ق. به کربلاى معلا منتقل شد و سپس عزم نمود که در سال 652ق. به شهرسامرا برود که در راه به بغداد رفت ودر آن مستقر گردید. تا اینکه «هولاکو» بغداد را به درآورد و درسال 656ق. سیدبن طاووس، را احضار نموده و به او امان نامه مىدهد، سید از فرصت استفاده کرده و به زادگاهش شهر حله بازگشت.
سید بن طاووس، در اثر تحصیل مقامات علمى ومعنوى شهرت بسزایى پیدا کرده بود بدین جهت خلیفه بر این بود که از موقعیت وی براى تحکیم حکومت خویش استفاده کند، لذا «مستنصربالله» از سید درخواست کرد که که مقام «شیخ الاسلامى» را بر عهده بگیرد.
سید بن طاووس، که از نقشهها و هدفهاى خلیفه آگاهبود با تضرع و زارى در پیشگاه پروردگار و استمداد جستن از امام زمان، ارواحنا فداه، توانست خود را از این دام برهاند. گرچه سرپیچى ازامر خلیفه براى او بسیار گران تمامشد ولى در مقابل تهدیدهاى مستنصربالله ایستادگى نمود و خداوند او را یارى کرد و خلیفه پیشنهاد دیگرى به او کرد و آن مقام «نقابت» یعنى رسیدگى به امور سادات در آن زمان را به او پیشنهاد کرد، تا به این طریق با دستگاه حکومتى وقت مرتبط شود.
چون یکى از اجداد بزرگوارش جناب محمد بن اسحاق، بسیار زیبا و نیکو صورت بوده به «طاووس» نامیدند و فرزندانش به «ابن طاووس» معروف گردیدند
سید این پیشنهاد خلیفه را نیز نپذیرفت و هر چه اصرار کردند پافشارى نمود. وزیر خلیفه به ایشان گفت: این مقام ومنصب را قبول کن و به آنچه خداوند راضى است و مىپسندد عمل کن. و او در جواب فرمود: تو چرا در پست وزارتى که دارى به آنچه پروردگارت را خشنود مىسازد عمل نمىکنى؟! اگر در این دستگاه چنین شیوهاى ممکن بود، تو به آن عمل مىکردى!
مستنصر بالله گفت: تو با ما همکارى نمىکنى در حالىکه «سید مرتضى علم الهدى» و «سیدرضى» در حکومت وارد شدند ومنصب و مقام پذیرفتند، آیا تو آنها راستمگر مىدانى یا معذور مىشمارى؟ حتما و بدون تردید آنها را معذورمىدانى، پس تو هم مانند آنان معذور خواهىبود، داخل کار شو و مقام بپذیر.
سید بن طاووس، رحمةاللهعلیه،گفت: آنان در روزگار آل بویه زندگىمىکردند که ملوکى شیعى بودند و دربرابر خلفایى که مخالف اعتقادشان بودند قرار داشتند. به این جهت ورود آنها در حکومتبا خشنودى و رضاى پروردگارشان همراه بود.
با این بحث و مناظره از دام خلیفهخود را نجات داد.
در زمانى که مغولان دست به شورش زدند خلیفه از اوضاع بسیارنگران شده بود و تصمیم گرفت ازوجود سید استفاده کند و به عنوان سفیر او را نزد مغولها بفرستد و هنگامى که درخواست خلیفه را به سید رسانیدند، باز پاسخ منفى داد و فرمود: سفیرى خلیفه براى من نتیجهاى جز ندامت و پشیمانى نخواهد داشت، اگر در این ماموریت موفق شوم پشیمان خواهم شد و اگر پیروزنگردم باز پشیمان مىشوم.
فرستاده خلیفه با تعجب پرسید: چگونه چنین خواهد بود؟!
سید، رحمةاللهعلیه، فرمود: اگر توفیق رفیق راهم باشد و تلاشهایم به ثمر بنشیند، خلیفه دست از من نخواهد کشید و تا آخر عمر مرا براى سفارت خود انتخاب مىکند، بدین ترتیب از عبادت و بندگى پروردگارم باز خواهم ماند و اگرکامیاب و موفق نشوم، حرمتم از میانمىرود و راه آزار و اذیت به رویم گشوده خواهد شد تا جایى که مرا بىحرمت نموده و به رنجش خاطرم برمىآید و از پرداختن به دنیا و آخرتم باز مىدارد.
همانا هر صاحب نسبى آرزومند است که حسب و نسب او از حسب و نسب ما بوده باشد، ولکن ما هرگز نسبى بهتر از حسب و نسب پاکیزه خود سراغ نداریم که آرزو کنیم یا راضى شویم از ایشان بوده و فرعى از فروع آنان باشیم
تازه اگر تن به این سفارت بدهمممکن است پس از رفتنم دشمنان وبدخواهانم چنان شایع کنند که سیدبن طاووس، رفته تا با پادشاه مغولبسازد و به یارى وى دودمان خلیفهسنى مذهب را از بین ببرد، در نتیجهشما نیز باور کرده و کمر به نابودىمن مىبندید و مسمومم مىسازید.
بعضى که در آن مجلس حاضربودند گفتند: چاره چیست؟ فرمان خلیفه است!
سید بن طاووس، رحمةاللهعلیه، براى فرار و آخرین جواب فرمود: استخاره مىکنم و من هرگز برخلاف استخاره عمل نمىکنم.
آنگاه با همه وجود به قرآن کریم روى آورد و آن را گشود آیهاى که بر ذم این سفر دلالت مىکرد برآمد و آن را براى حضار خواند و خود را خلاص نمود.
در جاى دیگر خطاب به فرزندشمىفرماید: روزى یکى از علما به من گفت: همانا ائمه، علیهمالسلام، در مجالس خلفا و سلاطین حاضر مىشدند و با آنان خلط و آمیزش داشتند.
در جوابش گفتم: ائمه، علیهمالسلام، در مجالس آنان حاضرمىشدند در حالیکه در دل از ایشان اعراض کرده بودند و در باطن به طورى که خدا خواسته بود بر آنان غضبناک بودند، اما تو آیا خود را چنین مىدانى؟! خصوصا در حالى که حوایج تو را برآورند و تو را نزد خود مقرب دارند و به تو نیکى و احسان نمایند؟
در جوابم «لا» گفت و به تفاوت حال اعتراف نمود و تصدیق کرد که حضور و دخول ضعفا بر آنان مثل ورود و حضور اهل کمال نیست.
و در جواب دعوت بعضى ازملوک نوشتم: آیا این کاخى که در آن سکونتدارى، دیوار یا آجر، یا زمین، یا فرش و یا چیز دیگرى که در آن وجود دارد، براى خدا و در راه رضاى خدا به کاربرده شده؟! اگر چنین است من حاضر شده و بر آن مىنشینم و به آن نظر مىکنم و دیدن آن بر من آسان خواهد بود.
و نیز فرمود: اى فرزندم، محمد! از جمله چیزهایى که من در اثر معاشرت بامردم به آن مبتلا شدم این بود که پادشاهان و ملوک مرا شناخته و با من اظهار دوستى و محبت نمودند تاجایى که نزدیک بود سعادت دنیا وآخرت من تباه گردد، و میان من و مالک حقیقى و صاحب نعمتهاى باطنى وظاهریم حایل و مانع شده و جدایى اندازند به طورى که اى فرزندم مرا نمىدیدى مگر اینکه به سبب جاه ومقام این دار غرور، لباس ننگ و عار برتن کرده بودم و دلیل و راهنماى خود وتو به سوى هلاکت و عذاب جهنم مىشدم.
و مرا از این خطرها نجات نداد مگر فضل و کرم خداوند، جل جلاله، و دیگر تربیت و تادیب و نصایح جدم «ورام» و پدرم، که از طفولیت مراقب و مواظب من بودند. (4)
او با سیزده واسطه از طرف پدر با امام حسن مجتبى علیهالسلام پیوند مىخورد از طرف مادر به امام حسین،علیه السلام، مىرسد بدین جهت او راملقب به «ذى الحسنین» نیز کردهاند
ابن طاووس صبح روز دوشنبه 5ذی القعده سال664 هجری ظاهراً در بغداد در گذشت و بنا به نوشته حوادث جامعه، جنازه او پیش از دفن به نجف اشرف انتقال دادهاند.
ناگفته نماند که قبلا کفن خود را تهیه کرده و در حج بیت الله لباس احرام خود نموده بود و آن را در کعبه معظمه و روضات مطهره حضرت رسالت(ص) و ائمه بقیع(ع) و عراق متبرک و هر روز به آن می نگریست و آن را وسیله شفاعت آن بزرگواران قرار داده بود و فرموده: که چون مستحب است انسان در وقت حیات خویش بر کفن خود نظر افکند من نیز کفن خود را بیرون می آورم و بر آن نظر می افکنم. و باز فرموده که: در اخبار دیدم که جناب محمد بن عثمان بن سعید بن عمروی و پدرش از سفرای مولای ما صاحب الزمان(عج) بودند قبر خود را در ایام حیات خود محیا کرده بودند من نیز محل قبر خود را معین کردم و گفتم کسی آن را برای من حفر کند و قبر خود را در جوار جدم و مولایم علی(ع) قرار دادم در حالی که میهمان و پناهنده و وارد بر آن حضرت هستم به این امید که مانند دیگران مورد لطف و عنایتش قرار بگیرم و آن قبر را در پایین پای والدین خود قرار دادم تا اینکه خداوند مرا به خفض جناح از برای ایشان امر فرموده و مرا به نیکی و احسان به ایشان توصیه کرده است پس خواستم مادامی که در قبرم سرم در زیر پای ایشان باشد.
1. عالم بزرگوار جناب ورام بن ابى فراس، از بزرگان و علما جهان تشیع وصاحب کتاب معروف «مجموعه ورام» که ازنوادگان «مالک اشتر»، مىباشد. سیدبن طاووس، درشان او چنینمىفرماید: پدر بزرگم«ورام بن ابى فراس»،رحمةاللهعلیه، از کسانى بود که به افعالش اقتدا مىشد (روضات الجنات، ج 4، ص 337).
2. سوره ضحى(93)، آیه 11.
3. روضات الجنات، ج 2، ص 270.
4. سیدبن طاووس، على، کشفالمحجة لثمرة المهجة،ترجمه، ص 136.
برگرفته از کتاب: امام زمان و سیدبنطاووس - سید جعفر رفیعی، همراه با تلخیص و تکمیل.
میخواستم یک توصیه به شما کنم و اون اینکه به علت بهم ریختگی صفحه اول با انتخاب دسته ها و لینک ها راحت تر به موضوع و مطلب دلخواهتان برسید متشکرم
................. مهدی فخر.......
بکن و نکن !!!
شش سال اوّل زندگی
گریه نکن
شیطونی نکن
مامانت رو اذیّت نکن
روی دیوار نقاشی نکن
انگشتت رو تو پریز برق نکن
کفش بابا رو پات نکن
به خورشید نگاه نکن
تو کمد مامان فضولی نکن
با اون پسر بی تربیت بازی نکن
دستت رو به پریز برق نکن
اسباببازیها رو تو دهنت نکن
با کبریت بازی نکن
با دختر خانم شمسی خانوم تا دیر وقت بازی نکن
دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن
دوره ی دبستان
موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
پات رو تو جامیزی نکن
ورقهای دفترت رو پاره نکن
مدادت رو تو دهنت نکن
تخته پاککن رو خیس نکن
حیاط مدرسه رو کثیف نکن
دست تو کیف بغل دستیت نکن
تختهسیاه رو خط خطی نکن
گچ رو پرت نکن
تو کلاس از معلم زیاد سئوال نکن
تو راهرو سرو صدا نکن
تو کلاس پچپچ نکن
آتاری بازی نکن
دوره ی راهنمایی
ترقّه بازی نکن
سگا بازی نکن
موقع برگشتن از مدرسه دیر نکن
تو کوچه فوتبال بازی نکن
دست تو جیبت نکن
با مامانت کلکل نکن
تو کلاس صحبت نکن
بعد از ظهر سروصدا نکن
اتاقت رو شلوغ نکن
روی میز بابات کتابهات رو ولو نکن
با بچّههای بیادب رفت و آمد نکن
جر و بحث نکن
دوره ی دبیرستان
زیاد با کامپیوتر بازی نکن
تقلّب نکن
با دوستات موتورسواری نکن
عصرها دیر نکن
با بابات دعوا نکن
تو کلاس معلّمتون رو مسخره نکن
مردمآزاری نکن
نصف شب سرو صدا نکن
وقتت رو با مجله تلف نکن
چشمچرونی نکن
دوره ی پشت کنکوری
تلویزیون نگاه نکن
نا امیدی نکن
کتاب ها رو از دستت یه لحظه رها نکن
تو کنکور با پاسخنامه موشک درست نکن
دوره ی دانشگاه
رشتهای رو که دوست داری انتخاب نکن
بیست و چهار ساعت چت نکن
سر کلاس درس غیبت نکن
خیابونها رو متر نکن
تو سیاست دخالت نکن
با حراست دانشگاه بحث نکن
مخ زنی نکن
شب برای شام دیر نکن
با مأمور پلیس کلکل نکن
چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
موبایلت رو ریجکت نکن
حذف پزشکی نکن
آستین کوتاه تنت نکن
همه رو دودره نکن
دوره ی سربازی
موهات رو بلند نکن
روت رو زیاد نکن
از اوامر سرپیچی نکن
فرار نکن
با اسلحه شوخی نکن
غیبت نکن
به آینده فکر نکن
درگیری ایجاد نکن
به فرمانده بیاحترامی نکن
غیر از خدمت به هیچ چیز دیگری فکر نکن
با رئیس عقیدتی جرّ و بحث نکن
اعتراض نکن
از تلف شدن وقتت ناله نکن
از آشپزخونه دزدی نکن
دوره ی شوهر بودن
با زنت شوخی نکن
زنت رو با دختر خانم شمسی خانوم مقایسه نکن
به زنت خیانت نکن
با دوستانت الواتی نکن
به زنهای دیگه نگاه نکن
موبایلت رو قایم نکن
پولت رو خرج دوستات نکن
رفتار دوران مجرّدی رو تکرار نکن
غیر از زندگی مشترک به هیچ چیز فکر نکن
ریسک نکن
بدون اجازه زنت هیچ کاری نکن
دوره ی پدر بودن
بچه رو تنبیه نکن
به بچه بیتوجهی نکن
بچهت رو با بچههای دیگه مقایسه نکن
به بچه توهین نکن
با شخصیت بچه بازی نکن
بچه رو از بازی منع نکن
بچهت رو به کتک زدن بچه دختر خانم شمسی خانوم تشویق نکن
با بچه کلکل نکن
به مادر بچه ها بی توجهی نکن
بچه رو به هیچ چیز مجبور نکن
آزادی بچه رو محدود نکن
از خواستهای بچه چشمپوشی نکن
دوره ی پیری
برای بچههات مزاحمت ایجاد نکن
نوههات رو لوس نکن
به خاطراتت فکر نکن
پولت رو خرج نکن
هوس جوونی نکن
با زنت بیوفایی نکن
از رفتن به خانه سالمندان احساس نارضایتی نکن
لباس شاد تنت نکن
به بیوه شدن دختر خانم شمسی خانوم توجّه نکن
تو وصیت نامه، هیچکس رو فراموش نکن
از گذشته ناله نکن
به هر کی رسیدی، نصیحت نکن
به آینده فکر نکن
دوره ی پس از مرگ
حالا دیگه دوره نکن تموم شد! حالا هر کاری دلت میخواد بکن
تست تیزهوشان استان تهران
طفلان مسلم چند نفر بودند و نام پدرشان چیست؟